گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

زیباترین حرفت را بگو

چند روز پیش داشتم  تو ذهنم مرور می کردم همینجوری یه دفعه یاد  یه جمله ای افتادم ( حالا به چه جمله کار نداشته باش) اما خیلی ذهنم و مشغول کرد

تا شب با خودم کلنجار می رفتم

بعد خیلی اتفاقی تو کتابخانه یه کتاب نظرم و جلب کرد و این شعراز شاملو   نمی دونم چرا اما خیلی دوست داشتم اینجا بنویسمش و حالا نوشتم ....

 

زیباترین حرفت را بگو

شکنجه پنهان سکوت را آشکار کن

و هراس مدار از آنکه بگویند

ترانه ای بیهوده می خوانید

                             چراکه ترانه ها

                                      ترانه بیهودگی نیست

حتی بگذارآفتاب نیز برنیاید

                            به خاطر فردای ما اگر

                                     بر ماش منتی است

              چراکه عشق

                           خود فردااست

                                   خود همیشه است

 

 

قصه من

 دیروز روزتولدم بود

نه فقط تولدم بود

روزم نبود

مثل همه این روزها که روزم نیست و

آب از آب تکان نمی خورد

نمی دانم شاید آبها یخ زده در دلها اما

من دلم غمگین است.

خورشید هم دیگر مثل همیشه گرم نیست

یکی می گفت ساده دل پاییزاست

من فقط خندیدم

نه ریشخند زدم

در دلم گفتم بیچاره پاییز نیست

خورشید آن خورشید نیست

آسمان هم صاف نیست

گرد بی مهری بر صورتش جا خوش کرده

آخر ماه هم شفاف نیست

به گمانم ته چهره اش غم دارد

مثل من

و زمین خشک است

لب هایش ترک برداشته

مثل من

ابر ها هم جاامشان خشکیده

کامشان تلخ شده

مثل من

و هوا بس سرد است

نه سوز دارد سرد نیست

آه دارد مثل من

نه من دلم غمگین است.

متن با ماه،خورشید،زمین،هوا و آسمان هم دردم

من با تو ،با او،با همه مردم غمدیده عالم هم دردم

نه من دلم غمگین است

آنهاغم نان

غم جان

غم شهرت

غم قدرت دارند

من غم دل دارم

نه من دلم غمگین است.

 

 

من در زندان خودم

 

کلاغ های روی کاج دم روزنامه قارقار می کنند

جوی ها خشکیده

به گمانم آنها هم تشنه اند

 مثل من

گربه ها سر در کیسه زباله می کنند

آخر گرسنه اند ، بیچاره ها

دیگر غذای سیر پیدا نمی شود

آنها تاوان بد مستی پدرانشان را پس می دهند

مثل من

چه همدردی نامتناسبی دارم با این حیوانکی ها

نه قصه من چیز دیگری است

من دلم غمگین است

آری من دلم غم دارد

حرف دل می زنم

پس فاش می گویم

غمگینم!

من غمگینم

غمگین

 

 

 

بی عنوان

 

تو آسمون بی کسی با من بمون خورشید من

 

 

ابرسیاه و پس بزن ستاره امید من

 

تضاد

آسمان ابری است دل من ابری تر

فانوس ها آخرین سو سو هایشان رو به تاریکی می گراید

نفت ها خشکیده

اشک ها جاری

سفره ها خالی

غم فراوان تر از همیشه رو صورت مردمان ماسیده

وعده  ها بسیار است

من به دیروز خودم می نگرم

و به  امروز

تلخکامی همه درگورستان  

به فردا می نگرم که شاید باهم گره ای باز کنیم از کلاف گم شده زندگی مان

استوارم چون کوه

به فردا می نگرم

زشت و زیبا

این روزها زندگی برایم

                 حکم قصه تلخی دارد

                         که یک بار نه صد بار

                         که یک دم نه هر دم

                                                      از نامش می گریزم.

                        من فراری شده ام

     از چه؟

 راستش ،نمی دانم!

          می دوم رو به جلو

من فقط می دانم

                            پشت سرم فریاد است.

شاید موطن من هیچ کجا آباد است؟!

         شایدم پشت هیچستان سهراب.

                                هر کجا هست اینجا نیست.

من فراموش شدم در اعصار

نقش من گم شده در این داستان.

                                             زندگی زیبا نیست

 نمی دانم ،راستی نمی دانم

                        چرا سیاوش می گفت:

                                  « زندگی زیباست

                                          زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست .....»

 

 

 

خوشحالم که روشنفکر نیستم

سلام

امروز یکی از بچه ها یک داستانی را برام تعریف کرد که پیش خودم گفتم خوبه من روشن فکر نیستم

نه دم از این حرفها می زنم

 نه یه سیگار می گذارم گوشه لبم و موقع نوشتن ژست روشنفکری می گیرم

نه تو مطلبام از کلمات قلمبه سلمبه استفاده می کنم که حتی خودمم معنیش و ندانم

نماد روشنفکری

نه در مورد  مسائل سیاسی همه اش از آزادی بیان و  خفقان و ... دم می زنم

نه تحصن می کنم نه نامه اعتراض آمیز امضاء می کنم

نه با گرفتن کتابهای...... تو دستم به دیگران می فهمونم من از اینها می خوانم  

 نه صدای آمریکا گوش می کنم

 نه به روز مطلب می دم

نه آهنگهایی رو گوش می کنم که یک کلمه ازمعنیشو خودم نفهمم

من تو یکی از به قول اونها روزنامه راست کار می کنم

آدامسم به ندرت می جوم به ریشام حساسیت ندارم که کوتاه یا بلند

 هر جور حال کنم می پوشم

با هر کی دوست داشته باشم  حرف می زنم

سعی می کنم از کلمات ساده برای نوشتن استفاده کنم

به جز تو روزنامه دولت هر چی دوست دارم تو بلاگم می نویسم

 تازه اونجا هم خط قرمزام زیاد نیست حداقل تا حالا به هم  نگفتن اول خطها تعریف شد منم رعایت کردم تازه اینم طبیعی هر جا سیاست خاص خودش و داره

یادمه یه دفعه یکی از همون روشنفکرها که الانم رفته آمریکا مجبورم کرد برای یه مورد خاص مطلبی رو زورکی بنویسم یه  زورکی می گم یه زورکی می شنوید هنوزم بابت  نوشتن اون مطلب عذاب وجدان دارم با اینکه خیلی بازتاب داشت

مجبور شدم

به توصیه دوستانم گوش می کنم بعد تصمیم می گیرم اون کار و انجام بدهم یا نه

 اما در مورد آدم اون چیزی را که دوست دارم فکر نمی کنم

اول به نظرم همه  خوبند بعد اگر خلافش ثابت شد با عینک بد بینی نگاهشون می کنم

به آدمها اجازه می دم هر جور دوست دارن فکر کنند

اصلا برام مهم نیست در مورد من چی فکر می کنند

تا دونفر و باهم دیدم سریع روشون اسم نمی گذارم که ای فلان و ای بسار بعدشم نمیشنم جار بزنم  که چه نشستید که...... .

پیش خودم گفتم خوب نه اداش و در می آرم نه منافق بازی در می آرم وبی جنبه بازی

اگر مثلا ما روزنامه نگارها نتونیم این جور چیزا رو درک کنیم چطور از بقیه توقع داریم این مسائل و درک کنند

امان از بی جنبه ها

 به همین دلیل گفتم  خوشحالم که روشنفکر نیستم چون دیگه حداقل اداش و در نمی آرم

 البته این اولین باری نبود که همچون چیزی را شنیدم و مطمئنم بار آخرشم نخواهد بود اما امیدوارم که کمتر بشه

ان شاء ا...

شهادت مولا

به خدای کعبه که رستگار شدم

 

همین یه جمله رو میگم و التماس دعا

کاش اگر نمیتونیم علی وار زندگی کنیم ،سعی کنیم اینجوری بشیم نه بهش تظاهر کنیم

*****

پی نوشت:امسال ماه رمضون بودیم اما نمیدونم تا سال دیگه هم هستیم .

اگر هستیم همه عزیزامون هستند؟

خیلی ها پارسال بودن و امسال جاشون خالیه و سال دیگه هم همینطور شاید نوبت منم برسه

کی چه میدونه اگر نبودم جای من دعا کنید