گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

آزادگی ولا غیر

این روزها خیلی ها درباره محرم حرف می زند و می نویسند

منم می خواهم چند خطی که ذهنم و قلقلک میده را بنویسم

«همه محرم عاشوراست و

عاشورا متبلور شده تو رفتارهای  قاسم و عبدا...و علی اکبر و عباس وهمه شهدای کربلا

رفتار همه شهدای کربلا را میشه تو کردار حسین دید

همه حرف حسین یه چیز بود آزادگی و آزاده زیستن، همین .

یعنی رفتن تو راه باور ها تا آخرین قطره خون.

این منش تو کردار همه ائمه دیده شده ام هر بار یه جور خودش و نشون داده

برای علی  سکوت بود  برای حسن صلح

برای حسین قیام بود برای سجاد عبادت

برای باقر علم بود برای صادق صدق

برای کاظم فروخوردن خشم برای رضا رضایت به قبولی قائم مقامی خلافت 

برای جواد سخاوت وبرای هادی هدایت

برای حسن عسگری اسرت و دربند بودن

 و... برای مهدی غیبت و قیام

اما همه یه چیز گفتن

 آزادگی و حرکت در همون مسیر تا آخرین قطره خون ولا غیر» 

 

باز هم تولد من

نمی دونم چرا برام تو همه عید های مذهبی ،غدیر یک چیز دیگه است

از بچگی همینطور بودم

 

 

نمی دونم شاید به خاطر اینکه ۷آبان ۵۹ یعنی همون ساعت ۱۳ روز سه شنبه ای که به دنیا اومدم

 مقارن با این روز بوده شاید به خاطر هزار تا دلیل دیگه بود  نمی دونم واقعا نمی دونم یه حس

 درونی که شاید برای  هیچ کس قابل لمس نباشه یا برای هیچ کس جذابیت نداشته نباشه اما

 برای خودم خیلی جذابیت داشت و مهم بود از این رو نوشتم .

اصلا به واسطه تولدم تو این روز امیر نام گرفتم شاید اگر اسم برادرم علی نبود الان علی بودم جای

 امیر.

به هر حال فرقی نمی کنه من این روز به شما تبریک می گم

عیدتون مبارک

خدا شکرت

سلام واقعا دوست دارم به روز کنم اما می دونم در مورد چی بنویسم

هم اینقدر موضوع هست

هم من حسشو ندارم

در موردشون بنویسم

اما فقط می خواهم اینجا  خدا رو شکر کنم به خاطر تمام چیزهای بدی که بهم ندادده

 یا دفع بلا کرده

هم می خواهم تشکر کنم به  خاطر همه چیز های خوبی که بهم داده

خدا متشکرم

****

عیدتونم مبارک راستی!

***

 خیلی هوا سرده خیلی.

من فقیرم یا ثروتمند

من فقیرم،

خیلی فقیرم!

نمیدونم ،شایدم خیلی ثروتمندم!

چون چند روز پیش به همت مسوولان سرویس اقتصادی روزنامه ایران میزبان دکتر علی محمودی

 استاد دانشگاه تهران بودیم.

اول فکر کردم از این جلسه های سرکاری اما وقتی یه کم از بحث گذشت، کم کم جذب شدم،

تعاریف دکتر از فقر خیلی جالب بود.

می گفت:« از یه بعد آدمهایی فقیر محسوب می شوند که فرصت‌کاری براشون پیش نمی آید یا

پیش می آید و نمی توانند فرصت های خوب بشناسند.»

در ادامه برای تعریف فقر استناد کر د به قوانین مجلس بریتانیا در ۱۳۰سال پیش و اگر اشتباه نکنم

 در آنجا فقر اینگونه تعریف شده که؛«فقیر کسی است که بیشتر از یک شیفت شغلی کار کند».

در توجیه این قانون هم آمده که  کسی که بیش از یه شیفت کار کند نمی توانند به استراحت،

تفریح، مطالعه، خانواده وسایر نیازهای زندگیش برسه.

توجیه بریتانیایی ها خیلی منطقی به نظر می رسه چراکه وقتی مجبوری بیشتر از یه حا کار کنی

 تمرکز و بهره‌وری فرد به شدت کاهش پیدا می کنه و به هیچ چیز جز زندگی حیوانیش نمی رسه،

تازه اونهم خیلی کامل نیست در حد رفع تکلیفه.

شما فکر کن اگر یکی از ما قرار باشه فقط روزنامه کار کنه کلاهش پس معرکه است .

به طورمثال  خود من با اینکه الان مجردم  و یه سری هزینه هارو ندارم به مشکل می خورم  اگر

تا ابدم کار کنم با این نرخ تورم اصلاح (بخون دستکاری ) شده به هیچ کجا که نمی رسم تو خرج

خودمم می مونم .

اما

 اگر هم بخواهم فرصت های پیشنهاد شده خوب را از یکی به دو تبدیل کنم بازم  بر اساس تعریف

بریتانیافقیر می‌شم!

اگرم دو جا کار نکنم جیبم میگه فقیرم چون قدرت خریدم می آد پایین .

اما از طرفی پیشنهاد ها و فرصت های جدیدو خوبی برام  پیش می آد

پس ثروتمندم.

 اما از لحاظ مالی خیلی با هم فرق نمی کنند

تقریبا شبیه هم هست .

با این اوصاف کاملا گیج شدم که ثروتمندم یا فقیر؟!

من نیستم و گفته باشم

 

 

 

 

تلخ بود

اگر اشتباه نکنم سه شنبه بود داشتم می رفتم مصاحبه

اولین نفر بهزاد رنجبر بودکه بهم زنگ زد و پرسید شنیدی

بعد پشت سر هم تلفنم مثل ۱۱۸ زنگ می خورد

هر کی یه چیزی می گفت

هنوز گیجم وقتی یاد اون روز می افتم

از افشار بگم که تو باشگاه خبرنگاران بود  تو جشن کنارم نشسته بود با هم  به ایراهیم زادگان

خندیدیم یا از ایل بیگی که بعد از اینکه از پاکستان و افغانستان برگشته بود وبا اصرار خودش رفته

بود

از یحیی بگم که بچه محلمون بود تدوینگر واحد مرکزی که وقتی عکسش و تو اخبار ۱۰.۳۰ دیدیم

دیگه نمی تونستم جلوی اشکم و بگیرم

یاد شبهایی که با هم با سرویس از سازمان بر می گشتیم و بعضی وقت ها برای گرفتن شیر

خشک خانوم کوچولوش با هم چند تا داروخانه رو سر می زدیم  و گپ می زدیم

وقتی بهش می گفتم بگیر بابا شیر خشک شیر خشکه بگیر دیگه

می گفت صبر کن بابا میشی مفهمی نه از  ....... می خواهم

از گریه های دختریحیی بگم که تا مدتها شبها منتظر باباش بود یا

از فیلم بردار شبکه خبر یا از فراهانی که از باشگاه رفته بود شبکه

از اونهایی که می خواستن برگردن و در هواپیما رو روشون قفل کردن یا از خانواده هایی که یک

دفعه یه  هواپیما اومد تو خونشون و سوختن و هیچی به هیچی

از کی بگم از چی بگم

خاطرات تلخ مثل خوره روح آدم و می خورند

از تشیع جنازشون بگم یا از مراسم ختمشون

از زجه ها خانواده هاشون یا ناله های دوستاشون

همه چی تلخ بودم یادمه

مثل عاشورا تو خیابون راه برای حرکت کردن نبود

اون روز سیاه بود تلخ بود

تلخ

* پی نوشت : مطالب مرتبطی که من دیدم!

حمید رضا طهماسبی ، علیرضا سمیعی، 

 محبوبه خوانساری، سجاد سالک

شبنم کهن چی ، اقدس قلی زاده ، راحله فرخی

یا اینکه....

سلام

نمیدونم صبح که اودم سر کار همش دلم می خواست یه چیز بنویسم

همه اش یه حس درونی بهم میگفت بنویس

اما نمی دونستم از کجا و از چی بنویسم

از اینکه دوباره ظرف  بی حوصلگی لبریز شده و ظرفیت شو ندارم

یا از اینکه نمی دونم  چمه

یا اینکه می دونم و نمی تونم بگم

یا از اینکه این روزها چقدر احساس.....می کنم یا ........

نه اصلا بیخیال شدم

به دو سه تا تک بیت و که همش زمزمه می کنم و  می نویسم  و میرم  تا بعد

                                             ****

کفاره شراب خوری های بی حساب    هوشیار در میانه مستان نشستن است

                                            ****

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی          رفتی بروم ای همه آتش سزای تو ست

 

 

 

 

 

 

 

کی صدا می کند مرا؟

سلام

چند وقت طبع شاعریم گل کرده و به همین دلیل هی احساساتم فوران میکنه حالا چی شد اینجوری شده خودم نمی دونم اماحالا که شده

اول خواستم در مورد نمایشگاه مطبوعات بنویسم ( الان نه چند روز پیش) دیدم همه نوشت منم چون آخر همه رفتم نظری نداشم که بنویسم و پس دیر شد و  به طور کل پشیمون شدم

بعد خواستم از گاف صالح آبادی رییس سازمان بورس که عصر ایران گرفته بود بنویسم حوصله ام نشد.

بعد دیدم عصر جمعه ای چه دلگیره  و حتی برد شیرین پرسپولیس تو دقیقه۹۵ هم نتونست زیاد حال و هوام و عوض کنه  اینم یه جورشه خوب نمیشه

سرما خوردگی که نیست با قرص و کپسول خوبش کنی حس آدامها  درونی و ........بماند.

اما به خاطر اینکه نرگس خواسته بود آپ کنم این متن وکه همین جوری نوشتم از سر دلتنگی

در ادامه می آرم ......

 

امروز بلبل خوش آواز صدا می زند مرا         

گنجشک بر بلندای درخت صدا می زند مرا

کلاغ ها ی سیاه در لانه قار قار می کنند

به گمانم آنها هم صدا می زنند مرا

طفلکی ها جوجه شان لای ششمشاد گیر کرده

جوجه ازلای شمشاد با آه و ناله صدا می زند مرا

چرخ ماشین نوی  همسایه در جوی افتاده

همسرش با سلام ملتمسانه صدا می زند مرا

توپ چهل تیکه  آن یکی در حیاط خانه ماست

پسرک با فشار انگشت به زنگ صدا می زند مرا

دخترک بستنی بدست در خیابان گم شده است

با چشمان اشکبارو غمناک  صدا می زند مرا

پیرزن دست فروش بر سر چهاراه عصا به دست

با هدیه لبخند و گلش صدا نه فریاد  می زند مرا

این یکی صدا می زند مرا

آن یکی صدا میزند مرا

تمام مردم این شهر بزرگ

با تمام وجود صدا میزنند مرا

پس تو کجای زندگی من نشسته ای

بانگ تو کی صدا می زند مرا

روزها در انتظارت نشسته ام

این صدا کی صدا می زند مرا

*****

 

 

اینم پی نوشت الکی

 

منتظرتم اما سعی میکنم اتنظارت را نکشم.........