گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

دست های ترک خورده یک زن

چندی پیش به لطف سفرهای استانی آقای احمدی نژاد عازم دیار فارس شدیم تا از اقدامات  انجام شده  مصوبات دور اول سفر گزارش تهیه کنیم. 

در این سفر با اکثر وسایل حمل و نقلی سفر کردیم ابتدا باهوپیما رفتیم اصفهان.  

چشمتان روز بد نبیند که چند بار حضرت عزراییل اومدن استقبال ما و به شدت خواهان بردن ما به دیار باقی بودند که ما راضی نشدیم از برخورد بال هواپیما با زمین جلوگیری کردیم 

در ادامه سوار قطار شدیم تا آباده را با قطار تشریفات بریم و جز اولین آدمهایی باشیم که با قطار رفتیم اونجا  

القصه از اون جایی که جناب عزراییل دست از سر ما بر نمی داشت این بار برق قطار اتصالی کرد و تمام تلاش ها برای روشن نمودن کوپه ها بی نتیجه ماند. 

 درادامه برامون اتوبوس گرفتن تا بریم شهر به به شهر به  شیراز و...دردسرتون ندنم تو این ۵روز ۵ تا اتوبوس از دفاتر خدماتی برامون گرفتن که هرکدام به تیر بلا خوردن  

اولی موتور سوزوند  

دومی تسمه کولر پاره کرد  

سومی شیشه اش و تو راه زدند شکستند  

چهارمی رادیاتش مشکل پیدا کرد و

آخری هم وقتی رسوندمون فرودگاه شیراز یه چیز دیگه  شد که نفهمیدم  

اما از همه جالبتر تاخیر ۱۰ساعته ما برای رسیدن به تهران بود  

که به سختی بوداما رسیدیم 

 اما تمام سختی های این سفر  که تقریبا یک ماهی میشه  به کنار

دست های ترک خورده زن آتشگاهی را نمی تونم فراموش کنم که به خاطر سد زمینش زیر آب رفته بود و ساکت . ارام د رکنار چند روستایی باچشمانی معصوم ملتمسانه تیم  خبری را نگاه می کرد  تا کسی بتونه گره از مشکلاتش باز کنه  هزار افسوس که من فقط می تونستم میزبان نگاهش باشم  واین ژیام شو به استاندارمنتقل کنم و لاغیر . 

هرچند مطمئنم با اون جواب سر بالای اقای استاندار گرهی از مشگلاتش بازنمی شه

اصل مطلب

نیایش با خدا

از خدا خواستم عادت های زشت را ترکم بدهد

خدا فرمود : خودت باید آنها را رها کنی

از او درخواست کردم فرزند معلولم را شفا دهد

خدا فرمود : لازم نیست، روحش سالم است، جسم هم که موقت است

گفتم مرا خوشبخت کن

خدا فرمود : نعمت از من، خوشبخت شدن از تو

از او خواستم روحم را رشد دهد

خدا فرمود : نه تو خودت باید رشد کنی،

من فقط شاخ و برگ اضافی ات را هرس می کنم تا بارور شوی

از خدا خواستم کاری کند که از زندگی لذت کامل ببرم

خدا فرمود : برای این کار من به تو زندگی داده ام

از خدا خواستم کمکم کند همان قدر که او مرا دوست دارد من هم دیگران را دوست بدارم

خدا فرمود : آها بالاخره اصل مطلب دستگیرت شد