گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

زندگی کو!

بد چقدر تنها و عصبی هستم خیلی

 اصلا حوصله هیچی و ندارم کم طاقت عصبی بد اخلاق و ....

خسته شدم از این زندگی سگی هر روز یه مشکل مسخره یه دغدغه یه بدبختی انقدر مشکل زیاد شده که زندگی تو ش گم شده شایدم من معنی زندگی رو نمی یفهمم و شامل اون حکایت می شم «که طرف  می ره جنگل به رفیقش می گه این درختها نمیگذارند من جنگل و ببینم »نمی دونم کاش یه سر و سامانی بگیره این مسخره بازی ها و زودتر مسیر پیدا کنم تو راه که داشتم می اومدم با خودم این شعر رو زمزمه می کردم که «کفاره شراب خوری های بی حساب  هوشیار در میانه مستان نشستن است» بعد گفتم کدام شراب خوری نمیدونم شایدم خوردم خودم یادم نمی اد اما  می دونم این سربالایی هم تموم میشه فقط سوالم اینجاست مدت این بیشتر یا صبر من یا عمر من ؟؟

الکی دستم رو کیبرد  رو حرفها می چرخه و هر چی تو ذهنم می گذره تایپ می کنه این روزها استرس زیادی دارم به خاطر همه چیز خوشبحال .....

خسته ام همین خیلی وقته خیلی

برزخی ها (۲) coming soon

این قسمترو بزودی در این بخش قرار میدهم و حرف های جدیدی از یک اتفاق به همراه داستانی از عزیز نسین طنز پرداز ترکیه ای می آرم

برزخی ها (۱)

سلام

یادتون که حدود ۲ماه پیش خبر از تجربه یک محیط کار جدید دادم

خوب اینجا هم مثل همه جاهای دیگه اولش جذابیت های خاص خودش و داشت و  خیلی قشنگ بود اما کم کم  زشتی های خودشو نشون داد

البته من خیلی با سیاست های اونجا مشکل نداشتم  و ندارم

 نمیدونم شاید به خاطر خلق و خوی مذهبی منه یا شاید به خاطر قابلیت انطباق پذیری بالامه

اما هرچی که هست  برای ما یه فصل جدید در حال رقم خوردن بود و هست

تو همین مطلب قبلی نه قبلیش  گفتم فعلا در بین دو بدبختی هستیم یادتونه دیگه

اگر هم یادتو رفته  اشکال نداره یک کلیک  رو این بکنید  به کارت های کیفم یکی اضافه شد 

اما انگار به لطف بعضی از دوستان ای ن فاصله داره کوتاهتر میشه

و ما رو دارن وارد یه بازی می کنند از نوع ............

چون به نظر می آید به هیچ یک از اصول پایبند نیستند.........................تا حالا ظاهرا موفق بودند و تونستند از نظر خودشون بازی رو ببرند منم که اصلا حوصله این بازی ها رو ندارم

و با توجه به این که از بد روزگار چند باری هم بازی کردم مجبوری!

می دونید تو اینجا آدمها ۳ دسته اند یک قدیمی ها گروه دوم بی تفاوتها و سوم برزخی ها که غالب بی تفاوتها هم تو این گروه جا می گیرند

جنگ اصلی هم بین گروه اول و سوم گروه اول تا چشمشون و باز کردن ......................دیدندو  خودشون همه کاره ................اخر همه چیز می دونند

  نمیدونم چرا می خواهد به زور ما رو بازی بده هر چی از ما انکار که بابا من بازی نمی کنم  ول کن نیست و امروز رسما ما رو دعوت کرد

ما هم که ببخشید کله مون بو قورمه سبزی میده و دنباال دستمال می گرده

هر چی گفتیم به  ما آب توبه پاشیدن به خرجش نرفت

و می خواهم فردا آخرین اولتیماتوم و بهش بدم و یه یا علی بگم و از قدیمی های بازی رخصت بگیرم بریم ببینیم چی میشه یا میبریم یا شهید را حق می شیم

این آخری و جدی می گم پاش بیفته تا اخرش میرم

اما می دونی داستان از کجا شروع شد

از۱۷ مرداد که آقای رییس تو جمع شروع کرد از سرویس بورس تعریف کردن که این بهترین است و این فلان است و بهمان  و.....

البته این از روی لطف آقای رییس بود که شامل من و همکارو شد اما .......... بد چیزی بد

...................................................................... ............................................ و زورکی تبریک گفت

اما من همونجا به چند تا از بچه ها گفتم خدا به داد ما برسه که چه شود

خیلی هم طول نکشید و بازخورداش و ترکش اش بداز ۱ ماه داره کمکم به ما می خوره البته این داستان ادامه داره

اول زیر پای خانم  ف رو زدن بعدش رفتن سراغ آقای....و بعد  خانم ......و آخرم که همچون صندلی رو از زیر پایآقای  .... کشیدن که بیا و ببین

وجدانی استعداد و توانایی شون تو این مساله بشار بالا اما یادشون رفته که هر زدنی خوردنی داره و فواره هر چی بالا بره بالاخره سقوط می کنه و وقتی می افته بد می افته اما آدم حسود و قدرت طلب  عقلش به این چیز ها نمی رسه و فکر این چیز ها رو نمی کنه

 **********************

پی نوشت: الان چند روزی اوضاع یه کم عادی شده  امیدوارم داور بازی زیر اب زنی زودتر سوت پایان و بزنه

************

پی نوشت۲

این نقطه چین ها قبلا کلمه بودن اما به خواهش یکی از دوستان دچار تعدیل شدن شماخودتون  کلمه ها رو جاش بگذارید

میلاد مهدی صاحب الزمان(عج) مبارک

من‌ازآن‌روزکه‌دربندتوام، آزادم!

 

 

 

اللهم عجل ولیک الفرج

 

 

الهی آمین

 

عید آزادگی مبارک

روزگاری بود میوه اش فتنه، خوراکش مردار، زندگی اش آلوده، سایه های ترس شانه های بردگان را می لرزاند. تازیانه ستم، عاطفه را از چهره ها می سترد. تاریکی، در اعماق تن انسان زوزه می کشید و دخترکان بی گناه، در خاک سرد زنده به گور می شدند. و در این هنگام بود که محمد (ص) بر چکاد کوه نور ایستاد و زمین در زیر پاهای او استوار گردید.

 

«اِقرَأ باِسم رَبِّک اَلُّذِی خَلََقَ» عید رسالت و جشن برگزیدگی و برانگیختگی پیامبر بزرگ اسلام، حضرت محمد مصطفی (ص) بر جهان و جهانیان مبارک باد.

 

 

 

ـ ای جامه بخود پیچیده ‍ـ برخیز و انذار کن  (آیات ١و ٢/ سوره مدثر)

 

 محمد به مرز چهل سالگی رسیده بود. تبلور آن رنج مایه ها در جان او باعث شده بود که اوقات بسیاری را در بیرون مکه به تفکر و دعا بگذراند، تا شاید خداوند بشریت را از گرداب ابتلا برهاند او هر ساله سه ماه رجب و شعبان و رمضان را در غار حراء به عبادت می گذرانید.

 

ـ آن شب، شب بیست و هفتم رجب بود. محمد غرق دراندیشه بود که ناگهان صدایی گیرا و گرم درغار پیچید:

 

بخوان!

 

ـ محمد درهراسی و هم آلود به اطراف نگریست! صدا دوباره گفت:‌بخوان!

 

ـ این بار محمد بابیم و تردید گفت: من خواندن نمی دانم.

 

صدا پاسخ داد:

 

ـ بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، آدمی را از لخته خونی آفرید، بخوان و پروردگار تو را ارجمندترین است، همو که با قلم آموخت، و به آدمی آنچه را که

 نمی دانست بیاموخت.........

 

 

و او هر چه را که فرشته وحی خوانده بود باز خواند.

 

ـ هنگامی که از غار پایین می آمد زیر بار عظیم نبوت و خاتمیت، به جذبه الوهی عشق بر خود می لرزید از این رو وقتی به خانه رسید به خدیجه که از دیر آمدن او سخت دلواپس شده بود گفت:

 

ـ مرا بپوشان، احساس خستگی و سرما می کنم!

 

 و چون خدیجه علت را جویا شد گفت:

 

ـ آنچه امشب بر من گذشت بیش  از طاقت من بود،‌امشب من به پیامبری برگزیده شدم!

 

خدیجه که از شادمانی سر از پا نمی شناخت، در حالی که روپوشی پشمی و بلند بر قامت او می پوشانید گفت:

 

ـ من مدتها پیش در انتظار چنین روزی بودم می دانستم که تو با دیگران بسیار فرق داری، اینک به پیشگاه خدا شهادت می دهم که تو آخرین رسول خدایی و به تو ایمان  می آورم........

 

ـ پس از آن علی که در خانه محمد بود با پیامبر بیعت کرد.

 

 

 

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد            

 

                دل رمیده ما را انیس و مونس شد

 

 

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت       

 

                  بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد

 

 

ببوی او دل بیمار عاشقان چو صبا     

 

                 فدای عارض نسرین و چشم نرگس شد

 

 

بصدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست 

 

               گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد

 

 

طربسرای محبت کنون شود معمور 

 

                     که طاق ابروی یار منش مهندس شد

 

 

لب از ترشح می پاک کن برای خدا 

 

                     که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

 

 

کرشمه تو شرابی به عارفان پیمود       

 

                    که علم بی خبر افتاد و عقل بی حس شد

 

 

چو زر عزیز وجودست شعر من آری   

 

                        قبول دولتیان کیمیای این مس شد

 

 

خیال آب خضر بست و جام کیخسرو     

 

               بجرعه نوشی سلطان ابوالفوارس شد

 

 

زراه میکده یاران عنان بگردانید       

 

                 چرا که حافظ از این راه برفت و مفلس شد

 

 

 

به مناسبت روز خبرنگار

از عشق تا ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰

اول این روز و به همه خبرنگار ها عکاس ها تصویر بردار ها  یچه های فنی  و...... تبریک می گویم

دوم هم یادی می کنم از تمام دوستامون که قبلا بودن و دیکه نیستن

از ماریه حیرانی همکار سابقم تا همه مسافر های c۱۳۰ و اونهایی که تو این خاک و خارج از اون  تو این عرصه بودن و دیگه بین ما نیستند

هنوز یادمه اولین باری که تو دبستان دوست داشتم روزنامه دیواری درست کنم

اما هیچ کس حاضر نشد با من همکاری کنه به جز یکی از دوستام که الان یادم

 نیست کی بود

اما بالاخره یه چیزی درست کردیم تا به بقیه بفهمونیم می توانیم

هرچند هیچم شدیم اما این سر آغازیه عشق بود عشقی که از ناملایمتی ها

داره رو به سردی می ره شایدم از بی تجربگی بوده!

این داستان مثل طرح های اقتصادی به کتابخونه ذهنم رفت

تا دوران دبیرستان -سال اول

یه مهمون داشتیم اومد مدرسه سخنرانی کنه  مدیر سر صف گفت کی

 می تونه

تند نویسی کنه و من مثل خود شیرینا دستم بردم بالا

اونم خیلی سریع

از ترس اینکه کس دیگه این کارو نکنه

اما دیدم تنهام و تو مسابقه ای که فقط خودم بودم با خوش  شانسی اول شدم

از اونجا اون پرونده روزنامه دیواری دوباره به جریان  افتاد وووو

تا الان

اما در این روز بد نیست یادی بکنم از اونایی که یه جور کمکم کردن

اول شاه علی که بهم راه باشگاه خبرنگاران و نشون داد

دوم امید میرچولی که رسما اولین دبیر سرویسم بود و کلی مصیبت کشید تا

 اقای مهندس بتونه یه خبر تنظیم کنه

البته هنوز اون خبر و دارم

سوم علی شریفی که کلی با هم سرو کله زدیم

چهارم محمد طاهری که وقتی برای مشورت بهش زنگ زدم تا برم ابرار اقتصادی

کاملا راهنماییم کردو  تاکید کرد تا برم و بدین ترتیب راه منو از تلویزیون به

مطبوعات تغییر داد

پنجم  سید محمد صفی زاده که با همه ناملایمتی هاش بهم میدون داد تا کار

 یاد بگیرم

ششم محسن قهرمان  که بورس و بیشتر برام باز کرد

هفتم محسن اشرفی که بهم اعتماد کرد

هشتم سروش خسروی که خیلی چیزها بهم یاد بهتر بگم بورس نویسی مدرن

و ازش یاد گرفتم

آخری نعمت ا.. شهبازی که با اون تجربه متفاوت جمع و جور کردن ماهنامه رو تجربه کردم خدایشش با همه وسواسش برام جذاب بوده

البته در این بین خیلی ها بودن که کمکم ازشون چیز یاد گرفتم و به گردنم حق

 اونه هم خودشون بزرگوارن می بخشند

اینم بهانه شد تا یادی از گذشته هام بکنم مثل مصاحبه با بازیکنای تیم ملی فوتبال شد دارن به خصوص بین دوستام  اما از حوصله شما خارجه

 

 

 

 

 

 

یا علی

علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را  

  

  که به ما سوا فکندی همه سایه ی هما را  

 

 

      دل اگر خدا شناسی همه در رخ علی بین 

 

      به علــی شناختم من به خدا قســم خدا را  

 

*میلاد باسعادت مولاامیرالمومنین علی(ع)برهمگان مبارک! 

                  

 

                  چند کلام از مولایمان علی (ع)

 

بالاترین  ثروت                         عقل سالم

بالاترین  رهبر                           توفیق الهی

بالاترین  کرامت                           تقوی الهی

بالاترین  همنشین                        خوش اخلاقی

بالاترین  ارث                        ادب داشتن

بالاترین جهاد                    خدمت به همسر

بالاترین  تجارت                    عمل پسندیده

بالاترین  سود                    ثواب اخرت

 

 

بالاترین  زهد                 توقف در برابر حرام

بالاترین  پارسائی                  عمل به واجبات

بالاترین  ایمان                    حیا وپاکدامنی

بالاترین  حسب                  تواضع وفروتنی 

بالاترین  شرافت                             علم

بالاترین  عزت                  صبر در سختیها

بالاترین  غیرت                       ایمان قوی

بالاترین انتقام                      عفو و بخشش

بالاترین شجاعت                  صبوری در موقع خشم

بالاترین  تنهائی               غرور وخودپسندی

 

 

بالاترین  غصه                 از دست دادن فرصت

بالاترین  دین                   اسلام             

بالاترین  اسلام                  یقین                  

بالا ترین  یقین                   تصدیق           

بالاترین  تصدیق              اقرار            

بالاترین  اقرار                   عمل

بالاترین  عمل                 ترک گناه

بالاترین  قرب                اخلاص