تفاوت نگاه

يكي از اساتيد دانشگاه  خاطره جالبي را كه مربوط به سالها پيش بود نقل ميكرد:

 چندين سال قبل براي تحصيل در دانشگاه سانتا کلارا کالیفرنیا، وارد ايالات متحده شده بودم،
سه چهار ماه از شروع سال تحصيلي گذشته بود كه يك كار گروهي براي دانشجويان تعيين

شد كه در گروه هاي پنج شش نفري با برنامه زماني مشخصي بايد انجام ميشد.
دقيقا يادمه از دختر آمريكايي كه درست توي نيمكت بغليم مينشست و اسمش كاترينا بود پرسيدم كه براي اين كار گروهي تصميمش چيه؟
گفت اول بايد برنامه زماني رو ببينه، ظاهرا برنامه دست يكي از دانشجوها به اسم فيليپ بود..
پرسيدم فيليپ رو ميشناسي؟
كاترينا گفت آره، همون پسري كه موهاي بلوند قشنگي داره و رديف جلو ميشينه!
گفتم نميدونم كيو ميگي!
گفت همون پسر خوش تيپ كه معمولا پيراهن و شلوار روشن شيكي تنش ميكنه!
گفتم نميدونم منظورت كيه؟
گفت همون پسري كه كيف وكفشش هميشه ست هست باهم!
بازم نفهميدم منظورش كي بود!
اونجا بود كه كاترينا تون صداشو يكم پايين آورد و گفت فيليپ ديگه، همون پسر مهربوني

كه روي ويلچير ميشينه...
اين بار دقيقا فهميدم كيو ميگه ولي به طرز غير قابل باوري رفتم تو فكر،
آدم چقدر بايد نگاهش به اطراف مثبت باشه كه بتونه از ويژگي هاي منفي و نقص ها چشم

پوشي كنه...
چقدر خوبه مثبت ديدن...
يك لحظه خودمو جاي كاترينا گذاشتم ، اگر از من در مورد فيليپ ميپرسيدن و فيليپو ميشناختم، چي ميگفتم؟
حتما سريع ميگفتم همون معلوله ديگه!!
وقتي نگاه كاترينا رو با ديد خودم مقايسه كردم خيلي خجالت كشيدم...
شما چي فكر ميكنيد؟
چقد عالي ميشه اگه ويژگي هاي مثبت افراد رو بيشتر ببينيم و بتونيم از نقص هاشون چشم پوشي كنيم

بود و نبود

دو چيز را هميشه فراموش كن:

خوبي كه به كسي مي كني

بدي كه كسي به تو مي كند

 

هميشه به ياد داشته باش:

در مجلسي وارد شدي زبانت را نگه دار

در سفره اي نشستي شكمت را نگه دار

در خانه اي وارد شدي چشمانت را نگه دار

در نماز ايستادي دلت را نگه دار

 

دنيا دو روز است:

يك با تو و يك روز عليه تو

روزي كه با توست مغرور مشو و روزي كه عليه توست مايوس نشو. چرا كه هر دو پايان پذيرند.

به چشمانت بياموز كه هر كسي ارزش نگاه ندارد

به دستانت بياموز كه هر گلي ارزش چيدن ندارد

به دلت بياموز كه هر عشقي ارزش پرورش ندارد

 

دو چيز را از هم جدا كن:

عشق و هوس

چون اولي مقدس است و دومي شيطاني، اولي تو را به پاكي مي برد و دومي به پليدي.

در دنيا فقط 3 نفر هستند كه بدون هيچ چشمداشت و منتي و فقط به خاطر خودت خواسته هايت را بر طرف ميكنند، پدر و مادرت و نفر سومي كه خودت پيدايش ميكني، مواظب باش كه از دستش ندهي و بدان كه تو هم براي او نفر سوم خواهي بود.

 

چشم و زبان ، دو سلاح بزرگ در نزد تواند، چگونه از آنها استفاده ميكني؟ مانند تيري زهرآلود يا آفتابي جهانتاب، زندگي گير يا زندگي بخش؟

بدان كه قلبت كوچك است پس نميتواني تقسيمش كني، هرگاه خواستي آنرا ببخشي با تمام وجودت ببخش كه كوچكيش جبران شود.

هيچگاه عشق را با محبت، دلسوزي، ترحم و دوست داشتن يكي ندان، همه اينها اجزاء كوچكتر عشق هستند نه خود عشق.

 

هميشه با خدا درد دل كن نه با خلق خدا و فقط به او توكل كن، آنگاه مي بيني كه چگونه قبل از اينكه خودت دست به كار شوي ، كارها به خوبي پيش مي روند.

از خدا خواستن عزت است، اگر برآورده شود رحمت است و اگر نشود حكمت است.

از خلق خدا خواستن خفت است، اگر برآورده شود منت است اگر نشود ذلت است.

پس هر چه مي خواهي از خدا بخواه و در نظر داشته باش كه براي او غير ممكن وجود ندارد و تمام غير ممكن ها فقط براي شماست.

کجا میروی؟

عارفی را دیدند مشعلی و جام آبی در دست پرسیدند: کجا میروی؟   گفت: می روم با آتش، بهشت را بسوزانم و با آب جهنم را خاموش کنم تا مردم خدا را فقط به خاطر عشق به او بپرستند، نه به خاطر عیاشی در بهشت و ترس از جهنم

خدایا شکر

خدايا
به خاطر تمام چيزهايي كه دادی،
ندادی،
دادی پس گرفتي،
ندادی بعدا دادی،
ندادی بعدا ميخواي بدی،
دادی بعدا ميخوای پس بگيری،
داده بودی و پس گرفته بودی،
اگه بدی پس ميگيری،
پس گرفتي بعدا ميخوای بدی،
اگه ميخواستي بدی و فكر كردم كه دادی ولي ندادی،
شكر

حسرت انسان های در حال مرگ

یک پرستار استرالیایی بزرگ‌ترین حسرت‌های انسانهای در حال مرگ را جمع کرده و پنج حسرت را که بین بیشتر آدم‌ها مشترک بوده منتشر نموده است.

اولین حسرت: کاش جراتش رو داشتم اون جوری زندگی می‌کردم که می‌خواستم٬ نه اون جوری که دیگران ازم توقع داشتن.
حسرت دوم: کاش این قدر سخت کار نمی‌کردم.
حسرت سوم: کاش شجاعت‌اش رو داشتم که احساسات‌ام رو به صدای بلند بگم.
حسرت چهارم: کاش رابطه‌هام رو با دوستام حفظ می‌کردم.
حسرت پنجم: کاش شادتر می‌بودم

آدم‌ها را تنها نگذارید...

یک ضرب‌المثل تانزانیایی می‌گوید قول و قرارهای عاشقانه از خانه‌ی عنکبوت هم سست‌تر است. و باز هم می‌فرماید دلتان را به دزد امانت بدهید به یار نه...

برخی آدم‌ها را نمی‌دانم چه در وجودشان نهفته که وقتی به زندگی‌ات می‌آیند همراهشان هم وابستگی می‌آید هم دلبستگی! وقتی هستند که هستند، وقتی هم نیستند، هستند. بودنشان وزن دارد، نبودنشان هم وزن دارد. لامصب‌ها قوانین نیوتون را به چالش کشیده‌اند. طرف همه‌اش پنجاه کیلو نیست، اما نبودنش چند تُن حس می‌شود. «منحنی لبخند ِ» یکی از این‌ها کافیست تا «زندگی خطی» و روزمره‌ات را «نقطه‌ی عطفی» باشد و تو را از این رو به آن رو کنند. این‌ها وقتی به زندگی‌ات وارد شدند  روی بند بند زندگی‌ات یادگاری می‌نویسند. و به در و دیوار دلت خط می‌اندازند. این‌ها باید بدانند وقتی چیزی را خط انداختی باید پایش بمانی.باید مرد باشی و  تا آخرش بمانی. آن جای خط را هیچ‌چیز دیگری نمی‌تواند پر کند. شما یک ماشین را که خط بیندازی، حالا این‌را هی ببر صافکاری، هی ببر نقاشی، پولیش بزن و هزار کوفت و کاری دیگر. نه آقا،این ماشین آن ماشین روز اول نمی‌شود. حالا هر چقدر هم صاف و صوف شود، ماشینیست که رویش خط افتاده. باید در دل و جان این ماشین نفوذ کنی تا این را بدانی. حالا حکایت ما آدم‌هاست. هیچ مرهمی نمی‌تواند جای خط آدم‌ها را پر کند. حالا هی خودت را سرگرم کن. هی خودت را گول بزن. جای خالی این آدم‌ها با هیچ‌چیز پر نمی‌شود. این آدم‌ها را اگر دیدید از جانب من به آن‌ها بگویید آدم‌ها را تنها نگذارید، آدم‌ها گناه دارند...

بادکنک

اگه يه روز فرزندي داشته باشم، بيشتر از هر اسباب‌بازي ديگه‌اي براش بادکنک مي‌خرم. بازي با بادکنک خيلي چيزا رو به بچه ياد ميده.

1-  بهش ياد ميده که بايد بزرگ باشه اما سبک، تا بتونه بالاتر بره.

2- بهش ياد ميده که چيزاي دوست داشتني مي‌تونن توي يه لحظه، حتي بدون هيچ دليلي و بدون هيچ مقصري از بين برن، پس نبايد زياد بهشون وابسته بشه.

3-  مهم‌تر از همه بهش ياد ميده که وقتي چيزي رو دوست داره نبايد اون قدر بهش نزديک بشه و بهش فشار بياره که راه نفس کشيدنش رو ببنده، چون ممکنه براي هميشه از دستش بده.

سوال نکن

وقتی یکی غصه داره

سوال نکن!!!!!

فقط آغوش باز کن

وقتی خوب شد سوال نکن

بذار فراموش کنه!!!!!

بازیگران واقعی

مـا عــادت کـردیـم وقـتـی تـوی خــونـه

فــیـلم مـی بـیـنـیم ، تمام که شد و بـه

تـیتـراژ رسـید دسـتـگاه رو خـامــوش

مــی کـنـیـم یـا اگــه تـوی ســیـنما

بـاشــیم ســالـن رو تــرک مـی کــنـیم .

مـا تـوی زنــدگـیـمون هـم هـیـچ وقــت

کــســانی کــه زحــمـت هـای اصــلـی رو

بــرای مــا می کشن نـمی بـیـنیم ، ما

فـــقـط کــســانـی رو دوســت داریـم

بـبـینـیم کــه بــرامـون نـقـش بــازی

مـی کـنن ...

راز مانی

یکی از دوستان لطف کرده و در مورد اینجانب شعری سروده و به اینجانب مرحمت نموده اند که برای نخستین بارجهت استحضار دوستان منتشر می گردد.

مانی اگر مانی تو بر دل, ماندگاری

وگرنه بر سر گِل  استواری

چه گویم حکمت مانی و ماندن

بُود دل دادگی یا دل ستاندن

استاد حسین گایینی

دوستان عزیزم

از کسانیکه از من مــتنفرند سپاس. ، آنها مرا قویتر می کنند.
از کسانیکه مرا دوسـت دارند ممنونم،آنان قلب مرا بزرگتر می کنند.
ازکسانیکه مرا ترک می کنند متشکرم،آنان بمن می آموزند که هیچ چیز تا ابد ماندنی نیست .
از کسانیکه با من مـی مانند سپاسگزارم، آنان بمن معنای دوست واقعی را نشان می دهند.

قیمت زندگی چنده؟

راستی؛ هیچ وقت از خودت پرسیدی قیمت یه روز زندگی چنده؟

تموم روز رو کار می کنیم و آخرشم از زمین و زمان شاکی هستیم که از زندگی خیری ندیدیم!



شما رو به خدا تا حالا از خودتون پرسیدید:

قیمت یه روز بارونی چنده؟

یه بعدازظهر دلنشین آفتابی رو چند می خری؟

حاضری برای بو کردن یه بنفشه وحشی توی یه صبح بهاری یه اسکناس درشت بدی؟

پوستر تمام رخ ماه قیمتش چنده؟

ولی اینم می دونی که اگه بخوای وقت بگذاری و حتی نصف روز هم بشینی به

گل های وحشی که کنار جاده در اومدن نگاه کنی بوته هاش ازت پول نمی گیرن

 

چرا وقتی رعد و برق میاد تو زیر درخت فرار می کنی؟

می ترسی برقش بگیرتت؟

نه، اون می خواد ابهتش رو نشونت بده.

آخه بعضی وقت ها یادمون میره چرا بارون می یاد


این جوری فقط می خواد بگه منم هستم

فراموش نکن که همین بارون که کلافت می کنه که اه چه بی موقع شروع شد، کاش چتر داشتم، بعضی وقتا دلت برای نیم ساعت قدم زدن زیر نم نم بارون لک می زنه


هیچ وقت شده بگی دستت درد نکنه؟

شده از خودت بپرسی چرا تمام وجودشونو روی سر ما گریه می کنن؟

اونقدر که دیگه برای خودشون چیزی نمی مونه و نابود میشن؟

ابرا رو می گم

هیچ وقت از ابرا تشکر کردی؟

هیچ وقت شده از خودت بپرسی که چرا ذره ذره وجودشو انرژی می کنه

و به موجودات زمین می بخشه؟!

ماهانه می گیره یا قراردادی کار می کنه؟

برای ساختن یه رنگین کمون قشنگ چقدر انرژی لازمه؟

 

چرا نیلوفر صبح باز میشه و ظهر بسته می شه؟

بابت این کارش چقدر حقوق می گیره؟

چرا فیش پول بارون ماهانه برای ما نمی یاد؟

چرا آبونمان اکسیژن هوا رو پرداخت نمی کنیم؟


تا حالا شده به خاطر این که زیر یه درخت بشینی و به آواز بلبل گوش کنی پول بدی؟

قشنگ ترین سمفونی طبیعت رو می تونی یه شب مهتابی کنار رودخونه گوش کنی.

قیمت بلیتش هم دل تومنه



خودتو به آب و آتیش می زنی که حتی تابلوی گل آفتابگردون رو بخری و بچسبونی به دیوار اتاقت

ولی اگه به خودت یک کم زحمت بدی می تونی قشنگ ترین تابلوی گل آفتابگردون رو توی طبیعت ببینی. گل های آفتابگردونی که اگه بارون بخورن نه تنها رنگشون پاک نمی شه، بلکه پررنگ تر هم میشن

لازم نیست روی این تابلو کاور بکشی، چون غبار روی اونو، شبنم صبح پاک می کنه و می بره

 

تو که قیمت همه چیز و با پول می سنجی تا حالا شده از خدا بپرسی :

قیمت یه دست سالم چنده؟

یه چشم بی عیب چقدر می ارزه؟

چقدر باید بابت اشرف مخلوقات بودنم پرداخت کنم؟!

قیمت یه سلامتی فابریک چقدره؟



خیلی خنده داره نه؟

و خیلی سوال ها مثل این که شاید به ذهن هیچ کدوممون نرسه



اون وقت تو موجود خاکی اگه یه روز یکی از این دارایی هایی رو که داری ازت بگیرن

زمین و زمان رو به فحش و بد و بیراه می گیری؟

چی خیال کردی؟

پشت قبالت که ننوشتن. نه عزیز خیال کردی



اینا همه لطفه، همه نعمته که جنابعالی به حساب حق و حقوق خودت می ذاری

تا اونجا که اگه صاحبش بخواد می تونه همه رو آنی ازت پس بگیره.

آ خدا رو می گم ...

همون اوستاکریمی که رحمتش رو بروی هیچ بنده ای نمی بنده

پروردگاری که هر چی داریم از ید قدرت اوست



اینو بدون اگه یه روزی فهمیدی قیمت یه لیتر بارون چنده؟

قیمت یه ساعت روشنایی خورشید چنده؟

چقدر باید بابت مکالمه روزانه مون با خدا پول بدیم؟

یا اینکه چقدر بدیم تا نفسمون رو، بی منت با طراوت طبیعت زیباش تازه کنیم

اون وقت می فهمی که چرا داری تو این دنیا وول می خوری



قدر خودت رو بدون و لطف دوستان و اطرافیانت رو هم دست کم نگیر

به زندگیت ایمان داشته باش تا بشه تموم قشنگیهای دنیا مال تـــو

بنویس

اگه یه خودکار داشتی که به اندازه نوشتن یه جمله جوهر داشت 
 چی می نوشتی؟ یا برا من یا برا هر کس دیگه

از زرتـشت سئوال کردند:

از زرتـشت سئوال کردند:
 زندگی خود را بر چند اصل استوار کردی؟
 فرمودند:
1. دانستم کار مرا ديگری انجام نمی دهد، پس تلاش کردم.
2. دانستم که خدا مرا می بيند، پس حيا کردم.
3. دانستم رزق مرا ديگری نمی خورد، پس آرام شدم.
4. دانستم پايان کارم مرگ است، پس مهيا شدم.

مراقب قلب ها باشيم

 
مانی جمشیدی
وقتی تنهاییم، دنبال دوست می گردیم

پیدایش که کردیم، دنبال عیب هایش می گردیم

وقتی که از دست دادیمش، دنبال خاطراتش می گردیم
 
و همچنان تنها می مانیم
 
 
هیچ چیز آسان تر از قلب نمي شکند
 
ژان پل سارتر
 

افسانه خارپشتها

در عصر یخبندان بسیاری از حیوانات یخ زدند و مردند
خارپشتها وخامت اوضاع را دریافتند و تصمیم گرفتند دورهم جمع شوند و بدین
ترتیب خود را حفظ کنند ولی خارهایشان یکدیگررا زخمی میکرد با اینکه وقتی
نزدیکتر بودند گرمتر میشدند ولی تصمیم گرفتند ازکنارهم دور شوند ولی با
این وضع از سرما یخ زده می مردند

ازاینرو مجبور بودند برگزینند: یا خارهای دوستان را تحمل کنند و یا
نسلشان از روی زمین محو گردد  .

دریافتند که باز گردند و گردهم آیند. آموختند که با زخم های کوچکی که از
همزیستی بسیار نزدیک با کسی بوجود می آید کنار بیایند و زندگی کنند چون
گرمای وجود آنها مهمتراست

و این چنین توانستند زنده بمانند

درس اخلاقی تاریخ

بهترین رابطه این نیست که اشخاص بی عیب و نقص را گردهم می آورد بلکه

آن است هر فرد بیاموزد با معایب دیگران کنارآید و محاسن آنانرا تحسین نماید


خلف وعده نکردم

خیلی وقته که می خولستم یک مطلب خوب در مورد خودم بنویسم در مورد حال و روزم و اینکه تو این یکی دو ماهه چقدر حالم خوب شده و چه کارهایی که کردم. اما نمی دونم چرا هر وقت میخوام بیک کار خیلی خوب انجام بدم اینقدر دست دست میکنم که اصل موضوع از بین میره اینبار هم اینجوری شده و هنوز نتونستم مطلبم رو تموم کنم. حالا برای اینکه خیلی وقته هیچ مطلبی رو تو وبم نگذاشتم این مطلب  رو میگذارم تا فاصله دوستانم ازم زیاد نشه. ان شاءا.. به زودی اون مطلبی رو که قولشو داده بودم تموم میکنم.

***********

زمانی که من بچه بودم،مادرم علاقه داشت گهگاهی غذای ساده صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب یادم مانده که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سر کار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود. آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم می آید منتظر شدم ببینم

آیا او هم متوجه سوختگی بیسکویتها شده است!

 

در آن وقت، همه ی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بیسکویت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم  دادم، اما کاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویتهای سوخته می مالید و لقمه لقمه آنها را می خورد.

یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم،شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذرخواهی می کرد

و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت: اوه عزیزم، من عاشق بیسکویتهای خیلی برشته هستم.

همان شب، کمی بعد که رفتم بابام را برای شب بخیر ببوسم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست داشت که بیسکویتهاش سوخته باشد؟

او مرا در آغوش کشید وگفت:مامان تو امروز روز سختی را در

سرکار گذرانده و خیلی خسته است. بعلاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کشد!

زندگی مملو از چیزهای ناقص... و انسان هایی است که پر از کم و کاستی هستند .

 

خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم، مثلاً مانند خیلی از مردم، روزهای تولد و سالگردها را فراموش میکنم.

اما در طول این سالها فهمیده ام که یکی از مهمترین راه حل ها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار:

درک و پذیرش عیب های همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است و امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمت های خوب، بد، و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و با انسان ها رابطه ای داشته باشی که در آن، بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری نخواهد شد.

این موضوع را می توان به هر رابطه ای تعمیمداد. در واقع، تفاهم، اساس هر روابطی است،هر رابطه ای با همسر یا والدین، فرزند یا برادر،خواهر یا دوستی!

کلید دستیابی به شادی خود را در جیب کسی دیگر نگذارید  آن را پیش خودتان نگهدارید.

بنابراین، لطفاً یک بیسکویت به من بدهید، و آری، حتی از نوع سوخته که حتماً خیلی خوب خواهد بود.!.!.!.! این داستان را می توانید برای کسانی بفرستید که برایتان ارزشمندند  

کاش همه می دانستند زندگی شادی نیست  

 شاد کردن است

 زندگی قهقهه نیست 

  لبخند است

باور دارم ...

یادداشتی از نلسون ماندلا :

 من باور دارم ...

که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست ندارند نيست.

و دعوا نکردن دو نفر با هم نيز به معنى اين که آن‌ها همديگر را دوست دارند نمى‌باشد.

من باور دارم ...

که هر چقدر دوستمان خوب و صميمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما بايد بدين خاطر او را ببخشيم.

من باور دارم ...

که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترين فاصله‌ها. عشق واقعى نيز همين طور است.

من باور دارم ...

که ما مى‌توانيم در يک لحظه کارى کنيم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

من باور دارم ...

که زمان زيادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.

من باور دارم ...

که هميشه بايد کسانى که صميمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زيبا و دوستانه ترک گويم زيرا ممکن است آخرين بارى باشد که آن‌ها را مى‌بينم.

من باور دارم ...

که ما مسئول کارهايى هستيم که انجام مى‌دهيم، صرفنظر از اين که چه احساسى داشته باشيم.

من باور دارم ...

که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.

من باور دارم ...

که قهرمان کسى است که کارى که بايد انجام گيرد را در زمانى که بايد انجام گيرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پيامدهاى آن.

من باور دارم ...

که گاهى کسانى که انتظار داريم در مواقع پريشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آيند و ما را نجات مى‌دهند.

من باور دارم ...

که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا اين به من اين حق را نمى‌دهد که ظالم و بيرحم باشم.

من باور دارم ...

که بلوغ بيشتر به انواع تجربياتى که داشته‌ايم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ايم بستگى دارد تا به اين که چند بار جشن تولد گرفته‌ايم.

من باور دارم ...

که هميشه کافى نيست که توسط ديگران بخشيده شويم، گاهى بايد ياد بگيريم که خودمان هم خودمان را ببخشيم.

من باور دارم ...

که صرفنظر از اين که چقدر دلمان شکسته باشد دنيا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ايستاد.

من باور دارم ...

که زمينه‌ها و شرايط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثيرگذار بوده‌اند امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.

من باور دارم ...

که نبايد خيلى براى کشف يک راز کند و کاو کنم، زيرا ممکن است براى هميشه زندگى مرا تغيير دهد.

من باور دارم ...

که دو نفر ممکن است دقيقاً به يک چيز نگاه کنند و دو چيز کاملاً متفاوت را ببينند.

من باور دارم ...

که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسيم تغيير يابد.

من باور دارم ...

که گواهى‌نامه‌ها و تقديرنامه‌هايى که بر روى ديوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.

من باور دارم ...

که کسانى که بيشتر از همه دوستشان دارم خيلى زود از دستم گرفته خواهند شد.

من باور دارم ...

«شادترين مردم لزوماً کسى که بهترين چيزها را داردنيست

بلکه کسى است که از چيزهايى که دارد بهترين استفاده را مى‌کند.»

و من باور دارم ...

خوبی ها و بدی ها

 

انسان‌ها به شيوه هنديان بر سطح زمين راه مى‌روند. با يک سبد در جلو و يک سبد در پشت.

در سبد جلو, صفات نيک خود را مى‌گذاريم. در سبد پشتي, عيب‌هاى خود را نگه مى‌داريم.

 به همين دليل در طول زندگى چشمانمان فقط صفات نيک خودمان را مى‌بيند

 و عيوب همسفرى که جلوى ما حرکت مى‌کند.

 بدين گونه است که درباره خود بهتر از او داورى مى‌کنيم

 غافل از آن که نفر پشت سرى ما هم به همين شيوه درباره ما مى‌انديشد

پائولو کوئیلو

این دیوانگی است  

این دیوانگی است 

 که از همه گلهای رُز تنها بخاطر اینکه

خار یکی از آنها در دستمان فرو رفته است متنفر باشیم

 

که همه رویاهای خود را تنها بخاطر اینکه

یکی از آنها به حقیقت نپیوسته است رها کنیم

 

این دیوانگیست ...

 

که امید خود را به همه چیز از دست بدهیم بخاطر اینکه

در زندگی با شکست مواجه شده ایم

 

که از تلاش و کوشش دست بکشیم بخاطر اینکه

یکی از کارهایمان بی نتیجه مانده است

 

این دیوانگیست ...

که همه دستهایی را که برای دوستی بسوی ما دراز می شوند بخاطر اینکه

یکی از دوستانمان رابطه مان را زیر پا گذاشته است رد کنیم

 

که هیچ عشقی را باور نکنیم بخاطر اینکه

در یکی از آنها به ما خیانت شده است

 

این دیوانگیست ...

 

که همه شانس ها را لگدمال کنیم بخاطر اینکه

در یکی از تلاشهایمان ناکام مانده ایم

 

به امید اینکه در مسیر خود هرگز دچار این دیوانگی ها نشویم

و به یاد داشته باشیم که همیشه

 

شانس های دیگری هم هستند

دوستی های دیگری هم هستند

عشق های دیگری هم هستند

نیروهای دیگری هم هستند

و افق های بهتری هم هستند

 

تنها باید قوی و پُر استقامت باشیم

و همه روزه در انتظار روزی بهتر و شادتر از روزهای پیش باشیم ...