گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

زشت و زیبا

این روزها زندگی برایم

                 حکم قصه تلخی دارد

                         که یک بار نه صد بار

                         که یک دم نه هر دم

                                                      از نامش می گریزم.

                        من فراری شده ام

     از چه؟

 راستش ،نمی دانم!

          می دوم رو به جلو

من فقط می دانم

                            پشت سرم فریاد است.

شاید موطن من هیچ کجا آباد است؟!

         شایدم پشت هیچستان سهراب.

                                هر کجا هست اینجا نیست.

من فراموش شدم در اعصار

نقش من گم شده در این داستان.

                                             زندگی زیبا نیست

 نمی دانم ،راستی نمی دانم

                        چرا سیاوش می گفت:

                                  « زندگی زیباست

                                          زندگی آتشگهی دیرینه پابرجاست .....»

 

 

 

خوشحالم که روشنفکر نیستم

سلام

امروز یکی از بچه ها یک داستانی را برام تعریف کرد که پیش خودم گفتم خوبه من روشن فکر نیستم

نه دم از این حرفها می زنم

 نه یه سیگار می گذارم گوشه لبم و موقع نوشتن ژست روشنفکری می گیرم

نه تو مطلبام از کلمات قلمبه سلمبه استفاده می کنم که حتی خودمم معنیش و ندانم

نماد روشنفکری

نه در مورد  مسائل سیاسی همه اش از آزادی بیان و  خفقان و ... دم می زنم

نه تحصن می کنم نه نامه اعتراض آمیز امضاء می کنم

نه با گرفتن کتابهای...... تو دستم به دیگران می فهمونم من از اینها می خوانم  

 نه صدای آمریکا گوش می کنم

 نه به روز مطلب می دم

نه آهنگهایی رو گوش می کنم که یک کلمه ازمعنیشو خودم نفهمم

من تو یکی از به قول اونها روزنامه راست کار می کنم

آدامسم به ندرت می جوم به ریشام حساسیت ندارم که کوتاه یا بلند

 هر جور حال کنم می پوشم

با هر کی دوست داشته باشم  حرف می زنم

سعی می کنم از کلمات ساده برای نوشتن استفاده کنم

به جز تو روزنامه دولت هر چی دوست دارم تو بلاگم می نویسم

 تازه اونجا هم خط قرمزام زیاد نیست حداقل تا حالا به هم  نگفتن اول خطها تعریف شد منم رعایت کردم تازه اینم طبیعی هر جا سیاست خاص خودش و داره

یادمه یه دفعه یکی از همون روشنفکرها که الانم رفته آمریکا مجبورم کرد برای یه مورد خاص مطلبی رو زورکی بنویسم یه  زورکی می گم یه زورکی می شنوید هنوزم بابت  نوشتن اون مطلب عذاب وجدان دارم با اینکه خیلی بازتاب داشت

مجبور شدم

به توصیه دوستانم گوش می کنم بعد تصمیم می گیرم اون کار و انجام بدهم یا نه

 اما در مورد آدم اون چیزی را که دوست دارم فکر نمی کنم

اول به نظرم همه  خوبند بعد اگر خلافش ثابت شد با عینک بد بینی نگاهشون می کنم

به آدمها اجازه می دم هر جور دوست دارن فکر کنند

اصلا برام مهم نیست در مورد من چی فکر می کنند

تا دونفر و باهم دیدم سریع روشون اسم نمی گذارم که ای فلان و ای بسار بعدشم نمیشنم جار بزنم  که چه نشستید که...... .

پیش خودم گفتم خوب نه اداش و در می آرم نه منافق بازی در می آرم وبی جنبه بازی

اگر مثلا ما روزنامه نگارها نتونیم این جور چیزا رو درک کنیم چطور از بقیه توقع داریم این مسائل و درک کنند

امان از بی جنبه ها

 به همین دلیل گفتم  خوشحالم که روشنفکر نیستم چون دیگه حداقل اداش و در نمی آرم

 البته این اولین باری نبود که همچون چیزی را شنیدم و مطمئنم بار آخرشم نخواهد بود اما امیدوارم که کمتر بشه

ان شاء ا...

شهادت مولا

به خدای کعبه که رستگار شدم

 

همین یه جمله رو میگم و التماس دعا

کاش اگر نمیتونیم علی وار زندگی کنیم ،سعی کنیم اینجوری بشیم نه بهش تظاهر کنیم

*****

پی نوشت:امسال ماه رمضون بودیم اما نمیدونم تا سال دیگه هم هستیم .

اگر هستیم همه عزیزامون هستند؟

خیلی ها پارسال بودن و امسال جاشون خالیه و سال دیگه هم همینطور شاید نوبت منم برسه

کی چه میدونه اگر نبودم جای من دعا کنید

زندگی کو!

بد چقدر تنها و عصبی هستم خیلی

 اصلا حوصله هیچی و ندارم کم طاقت عصبی بد اخلاق و ....

خسته شدم از این زندگی سگی هر روز یه مشکل مسخره یه دغدغه یه بدبختی انقدر مشکل زیاد شده که زندگی تو ش گم شده شایدم من معنی زندگی رو نمی یفهمم و شامل اون حکایت می شم «که طرف  می ره جنگل به رفیقش می گه این درختها نمیگذارند من جنگل و ببینم »نمی دونم کاش یه سر و سامانی بگیره این مسخره بازی ها و زودتر مسیر پیدا کنم تو راه که داشتم می اومدم با خودم این شعر رو زمزمه می کردم که «کفاره شراب خوری های بی حساب  هوشیار در میانه مستان نشستن است» بعد گفتم کدام شراب خوری نمیدونم شایدم خوردم خودم یادم نمی اد اما  می دونم این سربالایی هم تموم میشه فقط سوالم اینجاست مدت این بیشتر یا صبر من یا عمر من ؟؟

الکی دستم رو کیبرد  رو حرفها می چرخه و هر چی تو ذهنم می گذره تایپ می کنه این روزها استرس زیادی دارم به خاطر همه چیز خوشبحال .....

خسته ام همین خیلی وقته خیلی

برزخی ها (۲) coming soon

این قسمترو بزودی در این بخش قرار میدهم و حرف های جدیدی از یک اتفاق به همراه داستانی از عزیز نسین طنز پرداز ترکیه ای می آرم