گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

کارنامه

شاید به خاطر تلخی حقیقته، نمی دونم

به خاطر سختی زنگیه -فکر نکنم

به کسی نگی اما...به روی خودم نمی آرم

امتحانه،مسابقه است، باشه هر چی می خواهی اسمشو بگذار

نمی دونم شمول گندم از گندم بروید ،جو ز جو شدم

یا از کوزه همان برون تراود که در اوست

این کارنامه گذشته منه

هر چی که می بینی با همه زشتی ها و خوبی هاش

شالوده منه ، من!

چیزی که خودم ساختم

پس خود کرده را تدبیر نیست

اما حتی رسم معادله توان سه هم نقطه عطف داره

مطمئنم من گذشته ،با من آینده یه فرق هایی داره

اونم نقطه عطفشه

 

۷ نکته!

چند وقت بود هم تنبلی م یکردم هم سرم شلوغ بود هم

نه بگذار از اول بگم

۱- تو روزنامه قرار شد برای روز صنعت و معدن یه ویژه نامه چاپ کنیم که من قبول کردم این کار و بکنم

بعد هم چاپ شد

البته همین جا باید بگم که دوستام خیلی کمکم کردن تا اون ویژه نامه چاپ شد این هم عکسشو لینکش

 

ویژه نامه روز صنعت ومعدن ایران


375234.jpg

 

البته تو این ویژه نامه نرگس ِِ،بابک، نجمه ،الهام ،سمیه، مریم، افسانه، آزاده، مهدی ،سیاوش ،رضا ،مهناز،فرشته،آذر،محبوبه،زهرا و محمد کمکم کردن( با احترامی که برای همه  دوستان قائلم ببخشید با اسم کوچک ازشون تشکر کردم)

۲-یه جراحی بینی کردم البته نه برای کوچک شدنش بلکه برای اینکه عینکم و بردارم و چشمام و لازک کردم پس یه چند وقتی نمی تونستم پای این یارانه بشینم و به جاش دیگه -البته امیدوارم - عینک نزنم

 ام اچند تا موضوع هم می خواستم بیان کنم که به نظرم بد نبود

یکی اینکه همه به ادم میگن تو حق داری اما قدرت انتخاب نداری

یعنی چی

یعنی تو میتونی توانتخابات شرکت کنی اما نه اونهایی که خودت می خواهی که

بلکه به اونهایی که گفتن باید رای بدی ( وی خدا سیاسی نوشتم خدایا من و ببخش)

حالا همین مساله رو بگیر به هر چی دوست داری تعمیم بده پس این نشون می ده همه چی تو این دنیا مجازی

اما خدا به تو حق انتخاب می ده قدرت اختیارم هم میده  اجازه می ده  هر کاری رو که دوست داری انجام بدی اما تبعاتش با خودته اما آدمها نمی گذارن کاری کنی که بعد بخواهی بابتش پاسخگو باشی

۴- بعضی وقتها عادت داریم برای کارهای کوچیک از ابزارهای بزرگ استفاده کنیم ( ربطی به حکم حکومتی که برای تمدید سرپرست وزارت اقتصاد نداره!)

۵- نمی دونم چرا عادت کردیم  وقتی به جایی می رسیم همه چی رو تخریب کنیم  برام واقعا سوال که پهلوی پدر و پسر هیچ خدمتی به این کشور نکردن و هر چی بوده خیانت ؟!

 این موضوع  برام قابل درک نیست ( پس کسی اگر در مورد این مساله اطلاعاتی داره به من بگه من خوشحال میشم)

۶-البته شاید یه جور هایی ادامه ۱ است اما واقعا تو این دنیا هیچی بهتر از دوست نمی تونه کمک ادم کنه

چرا که واقعا من این موضوع را یک بار دیگه درک کرم باز هم از همه دوستانم که بی منت کمکم کردن ممنونم امید وارم بتونم جبران کنم

۷- از هم کسانی که تو این مدت کمتر بهشون سر زدم یا نزدم عذر خواهی می کنم امید وارم زودتر به حالت عادی برگردم

البته یه کم هم تقصیر روزنامه است که بلاگ هارا فیلتر کرده و باید حتما از خونه اینترنت بازی کنم

 

یادگاری

زن خیلی دیرش شده بود هیچ چاره ای جز اینکه این مسافت کوتاه و با ماشین بره نداشت

بالاخره دم پارک ایستاد و به ماشین های رهگذر که از تو خیابان رد می شدند مسیرش و می گفت

کسی سوارش نمی کرد

بالاخره یه ماشین پیکان قدیمی بوق زد و نگه داشت

آبجی راهی که تا میدون نیست

دیرم شده خیلی

ترافیک لعنتی دست از سر تهران بر نمی داره

تمام جاهای کیفش و گشت

فقط ۱۰۰ تومان پول داشت

-آقا ببخشید چقدر میشه؟

-۱۵۰ تومان آبجی

زن دوباره همه جای کیفش وگشت

دوباره و دوباره اما چیزی پیدا نمی کرد

-۱۰۰ تومان بیشتر خورده ندارم

-عیب نداره پول خرد زیاد دارم ، می دونید پسرم دیشب قلکش وشکسته و ما هم همه اش وریختیم تو داشتبرد ، حالا حالا ها از ان پول خرد راحتم

این جمله انگار قلب زن و شکوند

حالا نمی شد بچه ات امشب قلکش و می شکست.

زن دیگه هیچ چاره ای نداشت دست کردتو گوشه کیفش و یک ۵۰ تومانی تا نخورده را برداشت

روش نوشته بود « عیدی پدر سال ۱۳۶۸»

اون آخرین عیدی بود که از پدر گرفته بود و از خرداد همون سال دیگه پدر نداشت.

این آخرین باری بود که به اون نگاه می کرد چون دیگه رسیده بود به میدون

۱۵۰ تومان و داد وسریع پیاده شد

-به آبجی ۱۵۰تومان که دیگه خرد

دیگه از این خرد تر هم مگه پیدا میشه، کاش همه مثل شما پول خرد نداشته باشن

زن سریع شروع به حرکت کرد وارد پیاده رو شد و هراسان به سمت کوچه رفت

دیگه کاملا در حال دویدن بود.

رسید به خونه کلید و انداخت تو در هول شده بود دیگه اونقدر قلبش تند می زد که اگر کسی از کنارش رد می شد می تونست صدای قلبش و بشنوه

نیمه های در چادرش و از سر انداخت

صدای ضعیف یه ناله می اومد

دوید و مادر و از روی تخت بلند کرد

همسایه راست گفته بود مادرش از روی تخت افتاده بود و برادرش خونه نبود

ا

 

 

دانستن

همیشه داد میزنند دانستن حق مردم است و از این شعار های قشنگ

آخه مگه من جزءمردم نستم که نباید بدانم

دانستن حق مردم  آره اما به شرطی که من و تو منبع خبرش نباشیم

فقط زمانی حق مردم که ما شنونده باشیم

همین.

 ودیگر هیچ

اما منم می خواهم بدونم

به  هر قیمتی

می گه نمی خواهم بدونی

می گم باید بدونم

...

یاد ابوریحان بیرونی افتادم که دم مرگ  سوال می کرد  می گفت بدونم و بمیرم

یا ندونم و بمیرم؟

البته می دونم من کجا و ابوریحان کجا

                ***

من می خواهم بدونم

به هرحال یاد اون مثل افتادم که می گه مال آدم یه جا میره

ایمان هزار جا

 

              ****

گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی                 چون نیک بدیدم به حقیقت به از آنی
 
شیرین تر از آنی به شکر خنده که گویم            ای خسرو خوبان که تو شیرین زمانی
 
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه                         هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی

صدبار بگفتی که دهم زان دهنت کام                  چون سوسن آزاده چرا جمله زبانی

گویی بدهم کامت و جانت بستانم                     ترسم ندهی کامم و جانم بستانی

چشم تو خدنگ از سپر جان گذراند                  بیمار که دیدست بدین سخت کمانی

چون اشک بیندازیش از دیده حافظ                      آن را که دمی از نظر خویش برانی

 

این ها رو حضرت حافظ گفت و مال من نیست

 

کیک شادی

روزگار غریبی است

کسی حاضر نیست حتی از کیک شادی تو تکه ای بردارد!

حلوای غم که هیچ.