گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

میخ در دل

یکی بود یکی نبود، یک بچه کوچیک بداخلاقی بود. پدرش به او یک کیسه پر از میخ و یک چکش داد و گفت هر وقت عصبانی شدی، یک میخ به دیوار روبرو بکوب.
روز اول پسرک مجبور شد 37 میخ به دیوار روبرو بکوبد. در روزها و هفته ها ی بعد که پسرک توانست خلق و خوی خود را کنترل کند و کمتر عصبانی شود، تعداد میخهایی که به دیوار کوفته بود رفته رفته کمتر شد. پسرک متوجه شد که آسانتر آنست که عصبانی شدن خودش را کنترل کند تا آنکه میخها را در دیوار سخت بکوبد.
به این ترتیب روزی رسید که پسرک دیگر عادت عصبانی شدن را ترک کرده بود و موضوع را به پدرش یادآوری کرد. پدر به او پیشنهاد کرد که حالا به ازاء هر روزی که عصبانی نشود، یکی از میخهایی را که در طول مدت گذشته به دیوار کوبیده بوده است را از دیوار بیرون بکشد.
روزها گذشت تا بالأخره یک روز پسر جوان به پدرش روکرد و گفت همه میخها را از دیوار درآورده است. پدر، دست پسرش را گرفت و به آن طرف دیواری که میخها بر روی آن کوبیده شده و سپس درآورده بود، برد. پدر رو به پسر کرد و گفت:


دستت درد نکند، کار خوبی انجام دادی ولی به سوراخهایی که در دیوار به وجود آورده ای نگاه کن !! این دیوار دیگر هیچوقت دیوار قبلی نخواهد بود. پسرم وقتی تو در حال عصبانیت چیزی را می گوئی مانند میخی است که بر دیوار دل طرف مقابل می کوبی. تو می توانی چاقوئی را به شخصی بزنی و آن را درآوری، مهم نیست تو چند مرتبه به شخص روبرو خواهی گفت معذرت می خواهم که آن کار را کرده ام، زخم چاقو کماکان بر بدن شخص روبرو خواهد ماند. یک زخم فیزکی به همان بدی یک زخم شفاهی است. دوست ها واقعاً جواهر های کمیابی هستند ، آنها می توانند تو را بخندانند و تو را تشویق به دستیابی به موفقیت نمایند. آنها گوش جان به تو می سپارند و انتظار احترام متقابل دارند و آنها همیشه مایل هستند قلبشان را به روی ما بگشایند.

****

این داستان از گروه روزنه برام فرستاده شد اما چون تو بلاگ مهدی اسدی یه مطلب در مورد عصبانیت خواندم  و نسبت به مشکلش اظهار عجز کرده بود گفتم هم تنبلی کردم  هم یه کمکی کردم.

چون من خودم تقریبا از این روش استفاده کردم تا توانستم  بر عصبانیت تا حدودی کنترل داشته باشم.

اما یه بار دیگه هم گفتم اولین شرطش خواستن و

دومین شرطش تمرین کردن

تا بعد ..

 

 

نامه به یک خواهر زاده

این مطلب و همینجوری که داشتم وب گردی می کردم لینک به لینک،َپیدا کردم به نظرم جالب اومد

و هرچند شاید پیش از این خونده باشیدش ام گذاشتم

آماندای عزیز:
تولد ۱۸ سالگیت مبارک. چقدر این دوره بلوغت قشنگه! حالا دیگه کسی واسه استفاده ۲۴ ساعته از موبایل و اینترنت سرزنشت نمی کنه. مامانت بهم گفت که چیزای رو که تو این سالها یاد گرفتم واست بنویسم. کی به حرف مامانت گوش می کنه؟ عوضش اینها رو یادت باشه.

۱. هیچوقت, هیچوقت, هیچوقت کاری رو نکن که دلت نمی خواد.
۲. نسبت به مذهب متعصب نباش. شاید چیزی که تو رو بالا می بره مسیح نباشه.
۳. نترس از اینکه از خودت تعریف کنی.
۴. کاری بکن که اعتبارت اونقدر خوب بشه که تا ۲۵ سالگی بتونی واسه خودت خونه بخری.
۵. قبض هات رو همیشه به موقع بده.
۶. به جاهای که دوست داری ببینی سفر کن.
۷. به بزرگترها و پیرها توجه کن. اونها خیلی تنها هستن.
۸. اونقدی الکل بخور که معتاد نشی. اگه بهت بگم ماری جوانا نکش, گوش می کنی؟
۹. پسرها واسه صکص* هر چیزی بهت می گن. سعی کن تا جای که می تونی تسلیم نشی.
۱۰. سعی کن امسال دست کم شش ماه تنها زندگی کنی تا ببینی آماده شدی واسه اش یا نه. اگه نشده باشی هم کسی سرزنشت نمی کنه.
۱۱. تنت رو به کسی بسپار که دوسش داری و میدونی دوستت داره.
۱۲. حرفهای بقیه هیچ ارزشی نداره.
۱۳. واسه اینکه دوستات رو نگه داری, راز دار باش.
۱۴. به قول دخترم, این اصلا مهم نیست که چقدر زشتی. مهم اینه که همیشه نی نی کوچولوی خوشگل مامانتی.
۱۵. همیشه یاد باشه که تو ویژه ترین آدم رو این سیاره ای.
۱۶. روشنی راه زندگیت رو پیدا کن. میتونه مذهبت باشه, روحت باشه, سوادت یا عشقت.
۱۷. همیشه واسه خونوادت وقت بذار. اگه اونها نبودن تو هم الان اینجا نبودی.
۱۸. دو تا کارت اعتباری واسه ات کافیه. سعی کن همیشه کمتر از نصفش رو بدهکار باشی.
۱۹. همیشه از ک ا ن د و م  استفاده کن.
۲۰. شروع کن واسه بازنشستگی پس انداز کردن. حتی اگه یه دلار تو ماه باشه.
۲۱. کالجت رو شروع کن. نه برای مدرک که برای آشنای با عقاید مخالف.
۲۲. هر روز ورزش کن و هشت تا لیوان آب بخور.
۲۳. یاد بگیر مردم رو ببخشی.
۲۴. این دنیا واسه همه مردم جا داره. پس سعی نکن جای کسی رو بگیری.
۲۵. بزرگ شدن تنها داروی درد خودشناسی هست. بدستش می آری.
۲۶. هیچوقت یادت نره که یه خاله بزرگتر داری که آماده هست به حرفات گوش بده.
۲۷. یادت هم نره که همیشه واسه هرچی یه " بسه دیگه " وجود داره. حتی واسه حرفهای من.

بازم تولدت مبارک. دوستت دارم.
Aunt Pammy

بازی قسطی!

ببینید این نهال که من واقعا نمی دونم اسمش نهال هست از من خواسته تو یه بازی شرکت کنم

که ۵ تا رفتار که طی زمان تونستم عوضش کنم و از چه چیزایی خوشم میاد و از چه چیزایی

بدم میاد و بنویسم

القصه منم که  خوره بازی او این جور چیزام  و آخر مرام و ااینا دعوتش و قبول کردم

اما ۵ رفتار که تونستم عوضش کنم

۱ دروغ : تا ۱۵ سال پیش ( تاریخش درسته ها) مثل نقل و نبات دروغ می گفتم اما یه بار تصمیم گرفتم دروغ الکی نگم و این شد تا اونجا که می تونم سعی می کنم دروغ نگم  سر منشا شم این جمله شد که  می گن یه دروغ بگی باید ۱۰۰۰ تا دروغ بگی که اولی را درست کنی و آخرشم سوتی می دی و ضایع میشی

۲ خودخواهی: من خیلی آدم خود خواهی بودم هیچ کس برام اندازه خودم اهمیت نداشت  بد جالب اینکه برام ارزش بود اما یه روز یکی از دوستام  که خیلی به گردن من حق داره  این نکته را به من گوشزد کرد  از اون روز سعی کردم اینم بگذارم کنار ،حالا اون باید بگه چقدر خوب شدم  اما به نظر خودم خیلی بهتر شدم

۳ عصبانی فوق العاده آدم عصبی بودم یعنی  سر هر چیز مسخره ای عصبی می شدم . دادو بیدا می کردم  که بیا و ببین

۴ در مجموع آدم نا مرتبی بودم که الان ۳۰۰ یا ۴۰۰ درصد پیشرفت کردم

 ۵ نمی دونم الان دیگه چیز دیگه ای یادم نمی آد  پس تا بعد قسمت دومش بزودی می نویسم احتمالا ۵ شنبه 

یا اینکه....

سلام

نمیدونم صبح که اودم سر کار همش دلم می خواست یه چیز بنویسم

همه اش یه حس درونی بهم میگفت بنویس

اما نمی دونستم از کجا و از چی بنویسم

از اینکه دوباره ظرف  بی حوصلگی لبریز شده و ظرفیت شو ندارم

یا از اینکه نمی دونم  چمه

یا اینکه می دونم و نمی تونم بگم

یا از اینکه این روزها چقدر احساس.....می کنم یا ........

نه اصلا بیخیال شدم

به دو سه تا تک بیت و که همش زمزمه می کنم و  می نویسم  و میرم  تا بعد

                                             ****

کفاره شراب خوری های بی حساب    هوشیار در میانه مستان نشستن است

                                            ****

ای دل نگفتمت نرو از راه عاشقی          رفتی بروم ای همه آتش سزای تو ست

 

 

 

 

 

 

 

کی صدا می کند مرا؟

سلام

چند وقت طبع شاعریم گل کرده و به همین دلیل هی احساساتم فوران میکنه حالا چی شد اینجوری شده خودم نمی دونم اماحالا که شده

اول خواستم در مورد نمایشگاه مطبوعات بنویسم ( الان نه چند روز پیش) دیدم همه نوشت منم چون آخر همه رفتم نظری نداشم که بنویسم و پس دیر شد و  به طور کل پشیمون شدم

بعد خواستم از گاف صالح آبادی رییس سازمان بورس که عصر ایران گرفته بود بنویسم حوصله ام نشد.

بعد دیدم عصر جمعه ای چه دلگیره  و حتی برد شیرین پرسپولیس تو دقیقه۹۵ هم نتونست زیاد حال و هوام و عوض کنه  اینم یه جورشه خوب نمیشه

سرما خوردگی که نیست با قرص و کپسول خوبش کنی حس آدامها  درونی و ........بماند.

اما به خاطر اینکه نرگس خواسته بود آپ کنم این متن وکه همین جوری نوشتم از سر دلتنگی

در ادامه می آرم ......

 

امروز بلبل خوش آواز صدا می زند مرا         

گنجشک بر بلندای درخت صدا می زند مرا

کلاغ ها ی سیاه در لانه قار قار می کنند

به گمانم آنها هم صدا می زنند مرا

طفلکی ها جوجه شان لای ششمشاد گیر کرده

جوجه ازلای شمشاد با آه و ناله صدا می زند مرا

چرخ ماشین نوی  همسایه در جوی افتاده

همسرش با سلام ملتمسانه صدا می زند مرا

توپ چهل تیکه  آن یکی در حیاط خانه ماست

پسرک با فشار انگشت به زنگ صدا می زند مرا

دخترک بستنی بدست در خیابان گم شده است

با چشمان اشکبارو غمناک  صدا می زند مرا

پیرزن دست فروش بر سر چهاراه عصا به دست

با هدیه لبخند و گلش صدا نه فریاد  می زند مرا

این یکی صدا می زند مرا

آن یکی صدا میزند مرا

تمام مردم این شهر بزرگ

با تمام وجود صدا میزنند مرا

پس تو کجای زندگی من نشسته ای

بانگ تو کی صدا می زند مرا

روزها در انتظارت نشسته ام

این صدا کی صدا می زند مرا

*****

 

 

اینم پی نوشت الکی

 

منتظرتم اما سعی میکنم اتنظارت را نکشم.........

 

 

 

زیباترین حرفت را بگو

چند روز پیش داشتم  تو ذهنم مرور می کردم همینجوری یه دفعه یاد  یه جمله ای افتادم ( حالا به چه جمله کار نداشته باش) اما خیلی ذهنم و مشغول کرد

تا شب با خودم کلنجار می رفتم

بعد خیلی اتفاقی تو کتابخانه یه کتاب نظرم و جلب کرد و این شعراز شاملو   نمی دونم چرا اما خیلی دوست داشتم اینجا بنویسمش و حالا نوشتم ....

 

زیباترین حرفت را بگو

شکنجه پنهان سکوت را آشکار کن

و هراس مدار از آنکه بگویند

ترانه ای بیهوده می خوانید

                             چراکه ترانه ها

                                      ترانه بیهودگی نیست

حتی بگذارآفتاب نیز برنیاید

                            به خاطر فردای ما اگر

                                     بر ماش منتی است

              چراکه عشق

                           خود فردااست

                                   خود همیشه است

 

 

قصه من

 دیروز روزتولدم بود

نه فقط تولدم بود

روزم نبود

مثل همه این روزها که روزم نیست و

آب از آب تکان نمی خورد

نمی دانم شاید آبها یخ زده در دلها اما

من دلم غمگین است.

خورشید هم دیگر مثل همیشه گرم نیست

یکی می گفت ساده دل پاییزاست

من فقط خندیدم

نه ریشخند زدم

در دلم گفتم بیچاره پاییز نیست

خورشید آن خورشید نیست

آسمان هم صاف نیست

گرد بی مهری بر صورتش جا خوش کرده

آخر ماه هم شفاف نیست

به گمانم ته چهره اش غم دارد

مثل من

و زمین خشک است

لب هایش ترک برداشته

مثل من

ابر ها هم جاامشان خشکیده

کامشان تلخ شده

مثل من

و هوا بس سرد است

نه سوز دارد سرد نیست

آه دارد مثل من

نه من دلم غمگین است.

متن با ماه،خورشید،زمین،هوا و آسمان هم دردم

من با تو ،با او،با همه مردم غمدیده عالم هم دردم

نه من دلم غمگین است

آنهاغم نان

غم جان

غم شهرت

غم قدرت دارند

من غم دل دارم

نه من دلم غمگین است.

 

 

من در زندان خودم

 

کلاغ های روی کاج دم روزنامه قارقار می کنند

جوی ها خشکیده

به گمانم آنها هم تشنه اند

 مثل من

گربه ها سر در کیسه زباله می کنند

آخر گرسنه اند ، بیچاره ها

دیگر غذای سیر پیدا نمی شود

آنها تاوان بد مستی پدرانشان را پس می دهند

مثل من

چه همدردی نامتناسبی دارم با این حیوانکی ها

نه قصه من چیز دیگری است

من دلم غمگین است

آری من دلم غم دارد

حرف دل می زنم

پس فاش می گویم

غمگینم!

من غمگینم

غمگین