گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

السلام علیک یا فاطمه الزهرا

 

 

دشمنان ناموس کبری را زدند

در میان کوچه زهرا را زدند

 

 

 

 

فاطمیه

 

 

 

فاطمیه پشت مولا را شکست

میخ بر سینه زهرا نشست

فاطمیه معنی عشق و وفاست

در سرای مصطفی وا غربتاست

 

باختیم!!!!-قسمت دوم

سلام

اون شب که از استادیوم اومدم،قول دادم که حتما بازم در مورد اون روز نحس(البته برای من و سایر پرسپولیسی ها ) بنویسم .

البته یه کم دیر شد می دونم اما نکاتی هست که به نظر خودم جالبه.

اول از ساعت رفتن باید بگم که چون نتونستم از رسول بلیط بگیرم( برادر رسول مهندس زمین چمن  آزادی و معمولا برای من و مهدی-خواهرزادم بلیط می آره)مجبور شدیم ساعت ۱۴ انقلاب قرار بگذاریم خلاصه با ۳نفر دیگرشدیم ۵ نفر راه افتادیم اولش همهفکر می کردیم خیلی زود راه افتادیم اما وقتی رسیدیم به پارکینگ ورزشگاه خدا خدا کردیم که یه جای خوب گیرمون بیاد بشینیم

۲ قسمت شدیم یکسرسی رفتن بلیط بگیرن یکسری ما هم رفتیم  تا ماشین و پارک کنیم تا اینجاش خوب بود و مشکلی نداشتیم  البته یه کم هم شانس داشتیو چون اولا ریسک کردیم تو صف  پارکینگ های اولی که جلومون بود وانستادیم بعدشم تا واررد پارکینگ ۱۹ شدیم پشت ما فقط ۴-۵ ماشین اومد تو بعدش درب پارکینگ وبستن. ما هم خوشحال وخندان رفتیم که به تیم پیشرو که برا خرید بلیط رفته بودن بپیوندیم  که نابود شدیم تا تونستیم موبایلشون بگیریم. بالاخره توانستیم ار خان اول بگذریم و تماس برقرار کنیم 

اما ما که بلیط گرفته بودیم هیچ کس از ما طلب بلیط نکرد فقط روزناممون که برای فرار از آفتاب برداشته بودیم و به خاطر اینکه آتیش نزنیم ازمون گرفتن!!

و یه سرباز الکی یه دستی ه سرتا پای ما کشید تا با خودمون بمب و ... نبریم تو جاله که بدونید میوه هم نمی گذاشتن ببریم تو این و از بازی بایرن مونیخ یاد گرفته بودم.

خلاصه مودبانه در حالی که باتوماشون را به ما نشون می دادند خواهش کردن بریم بالا

 تا اینجا  مشکل خاصی نداشتیم اما وقتی وارد استادیوم شدیم با اولین و اصلی ترین مشکل برخوردیم که کجا بشینیم

با اینکه ۲ساعت مونده بود بازی شروع شه جای خوبی برای نشستن پیدا نکردیم و حداقل ۹۰هزار نفری تو استادیوم بودن.

 در حال فکر کردن بودیم که دیدیم همین یه ذره جایی هم که مونده داره پر میشه

پس تونستیم یه جایی برا خودمون بالای جای سنتی استقلالی ها  که الان میزبان سپاهانی ها بود  به زحمت برا ۵ نفر پیدا کنیم.

حساب کنید توی اون گرما اولین چیزی که ادم بهش فکر می کنه آبه

اما ای دل غافل  اگر یه شیر آب  درست هم پیدا می کردی باید کلاهت و می انداختی هوا چرا که اولا ادم ها مثل زنبورهای عسل دور شیر های آب تجمع کرده بودند . یکی تو کیسه پلاستیک برا دوستاش آب مبرد و حکم سقا را داشت یکی سرشو می گرفت زیر شیر  اون یکی هم پیرهنش و زیر شیر گرفته بود می چلوند .

با خودم فکر کردم بهتره اگر می خواهب آب بخورم الان یه لبی تر کنم و گرنه تا آخر بازی فرصت این کارو پیدا نمی کنم. به زحمت خودم و به یکی از شیر ها رسوندم ، اما یه دفعه خشکم زد از اون شیر های برنجی که سرشیرم نداشت و یه کمکی ازش آب می اومد. بالاخره تو اون گیر و دار فشار بقیه برا رسیدن به آب چشمام و بستم یه جرعه خوردم

و رفتیم به جایی که نشون کرده بودیم یه نفر فرستاده بودیم جای ما رو بگیره نشستیم.

 

از اینجاش خوندنی.

یکی الکی فحش می داد اون یکی هم با سیگار های پی در پی آدم و یا کمونیست های چینی می انداخت یه دفعه یکی دستت و می گرفت و بلند می کرد که موج و بگیر  من هاج و واج که کدام چی و بگیرم  که فهمیدم منظورش همون موج مکزیکی که از سال ۱۹۸۶ مکزیک تو استادیوم های فوتبال مد شده اما موجاش هم توفانی بود هم نا مرتب بالاخره  باید به بقیه چیزامون بیاد.

 هنوز موج نکرفته یه دفعه یکی ا زپشت هولت می دا و جلو عقب می کشید که اینم یه نوع تشویق اما من اسمش و نمی دونم شاید یه موج من دراوردی بود

 هر چی به ساعت نگاه می کردیم مگه وقت می گذشت تازه ۱۵:۱۵ شده بود کو تا ۱۶:۳۰ یه دفعه دیدم انگار داریم خنک میشیم  بابل رو که نگاه کردم اول فکر کردم بارون می آید اما دیدم آفتاب با نهایت مهربانی چشمات و در می آره. بعد که پشتم و نگاه کردم دیدم یکی از همون سقاها برا دوستاش تو نایلون فریزر آب اورده و از شانس ما فریزرش سوراخ بود!

و مجبور شدیم چند  دقیقه ای (۱۵-۲۰ دقیقه) حکم درخت و برا بقیه بازی کنیم و براشون سایه بندازیم.

تنها چیزی که بود شعار های پرسپولیسی ها که تمام استادیوم و پر کرده بودند با فریا هایی که سر می دادند به نظر من از بیکاری و نداشتن هیچ تفریح سخن  می گفتن  و از پتانسیل بالقوه برا کار که چه انرژی عظیمی را به راحتی از دست می دادیم  و به اینکه تو کارخونه ها و برا تولید استفاده کنیم تو ورزشگاه  سرکوب می کردیم اونم به بدترین حالت همراه با شکنجه !

اونم تو چه شرایطی که نه سرویس بهداشتی وجود داره نه هیچ اغذیه فروشی برا سیر ککردن و تجدید انرژی.

آدم بی اختیار یاد فیلم ها می افتاد که از مسابقات راگبی ، بیسبال و فوتبال خارجی ها پخش می کنه که چه امکاناتی دارن و ما کجا اونوقت ادعا می کنیم می خواهیم مسابقات جام ملت ها برگزار کنیم غافل از اینکه که یهتا ۲-۳ سال دیگه میزبانی مسابقتت لیگ  آسیا و مقدماتی آسیا رو هم بهمون نمی دن!

که ناگهان اسکور برد ورزشگاه شروع کرد عکس از مناظر دیدنی دنیا پخش کرد تا دل تماشاچی ها رو که غالبشون حتی تا قم هم نمی توانستن برن و بیشتر بسوزونه ، بعدشم نوبت فوتبالیست ها رسید و ئر آخر هم یه کلیپ از باشگاه پرسپولیس که گل های  لیگ و نشون می داد و مردم ابراز احساسات می کردن

به خصوص هنگام زدن گل به استقلال و نشون می داد.

کم کم بازیکن ها اومدن و و بعدش اومدن برا گرم کردن  فعلا تا اینجا رو داشته باشید چون می دونم حوصل تون سر رفت و خیلی بلند شد.

ادامه دارد...


  مطالب مر تبط

پرسپولیس

باختیم

 

 

باختیم!!!!!!!!!!

سلام

نمیدونم حالم خوبه یا بد

 الان تازه رسیدم خونه

اونم بعد از کلی علافی تو استادیوم آخرشم باختیم سر۳دقیقه

الان حوصله نوشتن ندارم اصلا

اما کلی چیزه که باید در رابطه با این بازی و کلا ورزش ایران و فوتبالش و امکانتش بنویسم

از مسائل اقتصادی تا فرهنگی و.....

حیف این ۱۰۰ هزار نفر!!

پی نوشت:۱

دیدار تیم های فوتبال پرسپولیس و سپاهان در مرحله نیمه نهایی رقابت های جام حذفی کشور با نتیجه 4 بر 1 به سود تیم سپاهان خاتمه یافت.

پرسپولیس

سلام به همه دوستان

امید وارم حال همه خوب باشه و از آخر هفته خوبی را گذرانده باشید

من الان دارم می رم استادیوم اونم بعداز ۱۷ماه   که بازی با بایرن مونیخ و رفتم و امید وارم پرسپولیس برنده شه.

دوستت دارم

 

 

یک روز از زندگی !

 


دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است .! تقویمش پر شده بود و تنها دو روز خط نخورده باقی مانده بود. پریشان شد و آشفته و عصبانی . نزد خدا رفت تا روزهای بیشتری از خدا بگیرد .
داد زد و بد و بیراه گفت ، خدا سکوت کرد . آسمان و زمین را به هم ریخت ، خدا سکوت کرد . جیغ زد و جار جنجال راه انداخت ، خدا سکوت کرد . کفر گفت و سجاده دور انداخت ، خدا سکوت کرد . دلش گرفت و گریست و به سجاده افتاد . خدا سکوتش را شکست و گفت : عزیزم اما یک روز دیگر هم رفت ، تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی ، تنها یک روز دیگر باقی است . بیا و لا اقل این یک روز را زندگی کن .

لا به لای هق هقش گفت : اما با یک روز ! با یک روز چه کار میتوان کرد ؟!
خدا گفت :  آنکس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ، گویی که هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمییابد هزار سال هم به کارش نمی آید .و آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت : حالا برو و زندگی کن .
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش درخشیدند . اما میترسید حرکت کند.....میترسید راه برود .....میترسید زندگی از لای انگشتانش بریزد ، قدری ایستاد ..... بعد با خودش گفت : وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این زندگی چه فایده ای دارد ؟ بگذار این یک مشت را مصرف کنم .
آنوقت شروع به دویدن کرد زندگی را به سرو رویش پاشید ، زندگی را نوشید ، زندگی را بویید ، و چنان به وجد آمد که دید میتواند تا ته دنیا بدود . میتواند بال بزند . میتواند پا روی خورشید بگذارد . میتواند .....
او در آن یک روز آسمان خراشی بر پا نکرد ، زمینی را مالک نشد ، مقامی را بدست نیاورد ، اما .....اما در همان یک روز دست به پوست درخت کشید ، روی  چمن خوابید ، کفش دوزکی را تماشا کرد . سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که نمیشناختندش سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد .
او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد ، لذ ت برد و سرشار شد و بخشید ، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد .
او همان یک روز زندگی کرد ، اما فرشته ها در تقویم خدا نوشتند : امروز او درگذشت ، کسی که هزار سال زیسته بود ...!

برگرفته ازگروه روزنه

تصادف

دو ماشین با هم تصادف بدی می کنند، بطوریکه هردو ماشین بشدت آسیب میبینند .ولی راننده ها بطرز معجزه آسایی جان سالم بدر می برند...
وقتی که هر دو از ماشین هایشان که حالا تبدیل به آهن فراضه شده بیرون می آیند ، خانم راننده میگوید: چه جالب شما مرد هستید،ببینید چه بروز ماشین هایمان آمده ! همه چیز داغان شده ولی ما کاملا" سالم هستیم.     

این باید نشانه ای از طرف خداوند باشد که ما اینچنین با هم ملاقات کنیم و شاید بتوانیم زندگی مشترکی را با صلح و صفا آغاز کنیم مرد با هیجان پاسخ داد:بله ، کاملا" با شما موافقم این باید نشانه ای از طرف خدا باشد !
 
سپس زن ادامه داد و گفت : ببینید یک معجزه دیگر. ماشین من کاملا" داغان شده ولی این شیشه مشروب سالم مانده است .مطمئنا" خدا خواسته که این شیشه مشروب سالم بماند تا ما این تصادف و آشنایی خوش یمن را جشن بگیریم.
بعد زن بطری را به مرد داد .
 
مرد سرش را به علامت تصدیق تکان داد و در بطری را باز کرد و نصف شیشه مشروب را نوشید.
بعد بطری را به زن بر گرداند .زن بلافاصله بطری را به مرد برگرداند!!!

مرد گفت: مگر شما نمی نوشید؟
زن در جواب گفت: نه . فکر می کنم باید منتظر پلیس باشم