گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

بازگشت از حاشیه

سلام اول بابت این همه تاخیر واقعا معذرت می خواهم   

 ۲همه این اتفاق های خوب مثل عید فطر و .. بهتون تبریک می گم  

۳ بابت این همه حاشیه که ابن چند وقت پیش اومده نمی دونم چی بگم  

۴ هیچی نمی گم اما شاید تو چند روز آینده به همه این شایعات پاسخ دادم 

 ۵ شاید به بخشی اش پاسخ دادم 

۶ اما در مورد اون کامنت هایی که تو بلاگ یکی از دوستان بود به همین بسنده می کنم که من فقط با اسم خودم  نظر می دهم  نا به اسم ماه نه  خورشید . 

زمزمه های بلند

خدایا شکرت  

 به خاطر همه چیزهایی  که می دی و همه چیزهایی که نمی دی  

وقتی از همه جا در مونده میشم و احساس میکنم هیچ کس و هیچ چیز نیست که کمکم کنه اون تویی که به دادم می رسی اما  من   اونقدر فراموش کارم که دوباره یادم میره و توبودی که کمکم کردی  وگرنه معلوم نبود چه بلایی به سرم می اومد تو اونقدر بزرگی که بازم به دادم برسی 

بعضی وقتها می بینم آرزو هام و چقدر سریع برآورده می کنی که خودم هم باورم نمیشه   

یاد اون جمله می افتم که میگه      بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را 

بعضی وقتها هم با اینکه دوست دارم یه کاره بشه  هر کار می کنم نمیشه بعدش می فهمم چقدر دوستم داشتی که نشده  و مضمون گر به حکمت ببند دری به رحمت گشاید در دیگری شدم 

یه موقع ها هدیه های کوچیک می خواهم و  کادوهای بزرگ به هم می دی یاد این شعر می افتم که         طوطی بر پسته آمد و بر شکر افتاد   

 یه وقت هایی برای حل مشکلم سراغ هزار نفر می رم نمیشه  اماتا می ام پیشت نمی گی تا حالا کجا بودی و چرا اول نیامدی پیش خودم سریع براوردهاش می کنی و یاد او جمله می افتم که  

به موسی گفتی هر چی می خواهی از خودم بخواه حتی نمک غذا!     

با اینکه یادم یره این حرفها و اما اگر تو نبودی چی کار می کردم!  

****  

پی نوشت  ۱

با تونیستم با تو ام 

یه وقتهای یه کاری می کنیم تا بهتر شه اما نمی دونم چرا بد تر از اولش میشه

آب

تشنه ام اما ساقی با قطره چکان به من آب می دهد 

تازه آنقدر آب نمی دهد که  سیراب شوم و عطشم فروکش کند

فقط آنقدر آب می دهد که نمیرم

می خواهد برای آینده زنده نگهم دارد

اضداد

«راستی در هوای خالی اضداد حال و روز نگفتنی دارم هم نمی دانم از چه دلتنگم هم نمی دانم از چه خوشحالم» *

..

 مثل رود شدم

گاهی زلالم ُ،گاهی گل آلود

گاهی آرام و گاهی خروشانم.

مثل سروم  امادر نهایت سبزی ،زردم

و در نهایت راست قامتی ،خاک نشین.

همچون کویرم، سوزان ،سوزان

هرچه آب می نوشم ،بیشتر می سوزم و قاچ قاچ می شوم

هیچ چیزی آتش درونم را تسلی نمی دهد

گویی آب به شوره زار می ریزم.

می نویسم،مثنوی هفتاد من هم می نویسم

اما هیچ اثری باقی نمی ماند

انگار کاغذ رنگ را می بلعد یا که جوهر خودکارم بنزینی است!

هرچه بیشتر کمتر باقی می ماند.

راه می رومَ،هروله می‌کنم 

 می دوم،به هیچ کجا نمی رسم که هیچ

درجا می زنم ، نه دورتر می شوم.

می نشینم ، می خوابم کسی به بالینم نمی آید

نه می آید...؟


* بخشی از ترانه کاست عشق است ، زنده یاد ناصر عبدالهی و پرویز پرستویی

چقدر تنهایم

بزرگ بود و از اهالی امروز بود

و با تمام افق های ناز نسبت داشت

 و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید

 صدایش به شکل حزن پریشان واقعیت بود

 و پلکهایش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد .

 و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را به سمت ما کوچاند .

 به شکل خلوت خود بود و عاشقانه ترین انحنای وقت خویش را بر آینه تفسیر کرد و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود و او به سبک درختان میان عافیت نور منتشر می شد .

همیشه کودکی باد را صدا می کرد .

همیشه رشته صحبت را به چفت آب گره می زد.

برای ما یک شب سجود بر محبت را چنان صریح ادا کرد که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم که با چقدر سبد برای چیدن یک خوشه بشارت رفت و نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

 و رفت تا لب صبح و پشت حوصله نورها دراز کشید .

هیچ کس فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم ...

جایی برای پیدا شدن

«تو خودت می دونی که چقدر حالش بده

زنم و می گم

آقا سرطان داره

نتونستم بیارم اینجا

اما خیلی دلش می خواست بیاد

بهش نگفتم، دکترا جوابش کردن

یعنی چه جوری بگم

به کی بگم به بچه هام

فقط به تو می گم  چون خودت بهتر از من دونی

خودت به من و بچه هاش رحم کن...» *

 این دیالوگ یه پیر مرد روستایی بود که بلند بلند داشت درددل می کرد

پیش خودم گفتم چه راحت داره حرف می زنه اصلا به این کار نداره کسی حرفش و بشنوه یا اشکش و ببینه

به خودم گفتم هر جای حرم مخصوص یه کاری یه جا برای کبوتر ها یه جا برا ی مریض ها و...

مثلا چند جای حرم برای گم شده ها دفتر گذاشته بودن تا برنداونجا و خانوادهاشون پیداشون کنن به شوخی به بابک و مهدی چند بار گفتم‹‹ برو بگو تو زندگی گم شدم چی کار کنم›› اما راستش این حرف دل خودم بود روم  نمی شد بزنم

یعنی میشه یکی ما رو پیدا کنه یا یه جا درست کنن برم بگم من تو زندگی گم شدم

و بشینم تا یکی بیاد منو پیدا کنه .....

* مشهد- پشت پنجره فولاد

**پی نوشت ۱

عید همه مبارک و امید وارم سال خوبی باشه برای همه

 

 

*****پی نوشت آخر

امروز که محتاج تو ام جای تو خالی ست

فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست

در من نفسی نیست ،نفسی نیست

در خانه کسی نیست....

 

۱ ۱ ۵

بوق

اورژانس

الو سلام

سلام آقا بفرمایید

ما اینجا یه مریض بد حال داریم

خونسرد باشید چه اتفاقی براشون افتاده

نمی دونم حالش بده

میشه برامون آمبولانس بفرستید

نه نمی تونیم سرویس بدیم

خانم تو را خدا ما چه کار کنیم

صبر کنید

الان نمیشه

اون موقع که حالش بهتر بود می بردیدش دکتر ما الان کار داریم

خانم

بوق بوق......

                             * * *

۱ ۲ ۵

بوق

آتشنشانی

سلام ببخشید اینجا آتش گرفته

خوب

کمک می خواستم

خوب

نمی خواهید امداد بفرستید

نه بابا دلت خوشه بگذار بسوزه الان حس خدمات دادن نداریم اما حالمون خوب شد می آییم

بوق بوق بوق

بوق اشغال

.....

...

.

 ***

پی نوشت ؛

۱-   این همین جوری بود افاضه فضل بود (واقعیت نداره بابا)

۲-  این ها هم چند تا جمله باحال بود دلم نیومد ازش بگذرم

* مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد،

* همه ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم

* گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن دست او

 و قلبی است برای فهمیدن وی

*  این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان

* زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

* فقط چند ثانیه طول می کشد تا زخم های عمیقی در قلب کسانی که دوستشا ن داریم ، ایجاد کنیم اما سال ها طول می کشد تا آن زخم ها را التیام بخشم