گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

از دود تا امید

تنها بازمانده‌ی یک  کشتی شکسته به جزیره ی کوچک خالی از سکنه ای افتاد.
او با دلی لرزان دعا کرد که خدا نجاتش دهد. اگر چه روزها افق را به دنبال یاری رسانی از نظر می گذراند کسی نمی آمد.
سر انجام خسته و از پا افتاده موفق شد از تخته پاره ها کلبه ای بسازد تا خود را از عوامل زیان بار محافظت کند و دارا یی های اندکش را در آن نگه دارد.
اما روزی که برای جستجوی غذا بیرون رفته بود' به هنگام برگشتن دید که کلبه اش در حال سوختن است و دودی از آن به سوی آسمان میرود.
متاَسفانه بدترین اتفاق ممکن افتاده و همه چیز از دست رفته بود.
از شدت خشم و اندوه در جا خشکش زد. فریاد زد: "خدایا تو چطور راضی شدی با من چنین کاری بکنی؟"
صبح روز بعد با بوق کشتی ای که به ساحل نزدیک می شد از خواب پرید.
کشتی ای آمده بود تا نجاتش دهد. مرد خسته ' از نجات دهندگانش پرسید:
"شما ها از کجا فهمیدید من در اینجا هستم؟"
آنها جواب دادند:
" ما متوجه علایمی که با دود می دادی شدیم."
 
وقتی اوضاع خراب می شود' نا امید شدن آسان است.
ولی ما نباید دلمان را ببازیم ' چون حتی در میان درد و رنج ' دست خدا در کار زندگی مان است.
پس به یاد داشته باش : دفعه ی دیگر اگر کلبه ات سوخت و خاکستر شد ' ممکن است دود های برخاسته از آن علایمی باشد که عظمت و بزرگی خدا را به کمک می خواند.
این متن قشنگ ' متن کتاب آتش امید به نوشته ی خانم پریسا بهرامی از انتشارات جیحون است

یه رفتار خر مآبانه



روزی روزگاری به خری افتاد توی یه چاه و شروع کرد به عرعر کردن که منو در بیارین ..یالا

کشاورزی که صاحب این خر عرعرو بود.. خیلی سعی کرد که یه کاری بکنه ..ولی نشد که نشد .

!!!!خره رفته بود ته چاه و در نمی یومد ..عرعرش هم قطع نمیشد .......خر بی ادب نفهم

آقا کشاورزه با خودش فکر کرد که خوب ..این چاهه رو خیلی وقته که میخوام پٌٍرش کنم ..خره هم که پیره  و ارزش این که بخوام..بیارم بیرون و دوا درمونش کنم نداره پس بیخیال خر...

 

کشاورزه از همه همسایه هاش خواست که بیان و بهش کمک کنن ..اونام هر کدوم یه بیل آوردن و شروع کردن خاک ریختن تو چاه...خره که فهمیده بود چه بلایی داره به سرش میاد.شروع کردعرعرهای جانسوز سر دادن..از همون هایی که دل هر خری کباب میشد از شنیدنش پس از یه مدت کوتاهی یهو ساکت شد جوری که همه تعجب کردند..

ولی بازم چند تا بیل دیگه خاک ریختن و دیدن نخیر صدا از دیوار در میاد ولی از آقا(یا خانوم) خره نه...

کشاورزه یه نیگاهی تو چاه کرد ببینه چی شده که هیچ خبری از عر عره خره نیست که دید ..عجب خر پر آی _کیویی بوده ..این خره و تا حالا استعدادش کشف نشده بوده..هر بیل خاکی که تو چاه ریخته میشده ..می ریخته پشت کمر خره ..اونم خودشو می تکونده و میرفته روش می ایستاده..مث پله...  

هر چی کشاورز و همسایه هاش..خا ک می ریختن تو چاه ..خره خودشو تکون میداده و می رفته روشون می ایستاده....و هی یه پله بالا میومده تا این که رسید به سر گاه و یه جفتکی زد و خندون شروع کرد یورتمه رفتن...به این میگن خر

... 

:این هم از نتیجه اخلاقی داستان


زندگی هر روز ممکنه خیلی مشکلات برای شما به همراه داشته باشه مث همون بیل های خاک ..مصائب از همه طرف رو سرتون هوار بشه ..ولی این که بتونین پیروز از تو چاه مشکلات در بیاین که مشکلات رئ سعی کنین از رو دوشتون بر دارین و یه قدم و پله بیاین بالاتر.

ما میتونیم از عمیق ترین چاه های زندگی هم به سلامت خارج بشیم به شرطی که از هر مشکلی یه تجربه و نردبون بسازیم برای پیشرفت و شکوفایی..

هر کدوم از مسائل زندگی  میتونه به مثابه یه پله و وسیله ای برای رسیدن به هدف نهایی ما باشه..فقط نا امید نشو و از تلاش دست بر ندار ..

خودتو بتکون و یه پله برو بالاتر

برگرفته از گروه روزنه

وصیت نامه داریوش کبیر به فرزندش خشایارشاه

 

 اینک که من از دنیا می روم بیست وپنج کشور جهان جزو امپراتوری ایران است و در تمام این کشور ها احترام دارند و مردم کشور نیز در ایران دارای احترام می باشند . جانشین من خشایار شاه باید مثل من در حفظ این کشور ها بکوشد و راه نگهداری کشورها این است که در امور داخلی آنها مداخله نکند و مذهب و شعائر آنها را محترم بشمارد .

 اکنون که من از دنیا می روم تو دوازده کرور خزانه سلطنتی داری و این زر یکی از ارکان قدرت تو می باشد زیرا قدرت پادشاه فقط به شمشیر نیست بلکه به ثروت نیز هست . البته به خاطر داشته باش که تو باید به این ذخیره بیفزایی نه اینکه از آن بکاهی . من نمی کویم که در مواقع ضروری از آن برداشت نکن ، زیرا قاعده این خزانه این است که هنگام ضرورت از آن برداشت کنند اما در اولین فرصت آنچه برداشتی به خزانه برگردان .

مادرت آتوسابرمن حق دارد پس پیوسته وسایل رضایت خاطرش را فراهم کن.

 

 

 ده سال است که من مشغول ساختن انبارهای غله در نقاط مختلف کشور هستم و من روش ساختن این انبارها را که با سنگ ساخته می شود و به شکل استوانه ای است در مصر آموختم و چون انبارها پیوسته تخلیه می شود ، حشرات در آن بوجود نمی آید و غله در این انبارها چند سال می ماند بدون اینکه فاسد شود و تو باید بعد از من به ساختن انبارهای غله ادامه دهی تا اینکه آذوقه دویا سه سال کشور در انبارها موجود باشد و هر ساله بعد از اینکه غله جدید به دست آمد از غله موجود در انبارها برای تأمین کسر خوار وبار استفاده کن و غله جدید را بعد از اینکه بوجاری شد به انبار منتقل نما و به این ترتیب تو هرگز برای آذوقه در این مملکت دغدغه نخواهی داشت ولو دو یا سه سال پیاپی خشکسالی شود هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنان همان مزیت دوست بودن با تو کافیست ، چون اگر دوستان و ندیمان خود را برای کارهای مملکتی بگماری به مردم ظلم کنند و استفاده نامشروع نمایند نخواهی توانست آنها را به مجازات برسانی ، چون با تو دوست هستند و تو ناچاری رعایت دوستی بنمایی .

 

 کانالی که من می خواستم بین رود نیل و دریای سرخ به وجود بیاورم (کانال سوئز فعلی) هنوز هم به اتمام نرسیده و تمام کردن این کانال از نظر بازرگانی و جنگی خیلی اهمیت دارد و تو باید آن کانال را به اتمام برسانی و عوارض عبور کشتی ها از آن کانال نباید آنقدر سنگین باشد که ناخدایان کشتی ها ترجیح بدهند که ار آن عبور نکنند .

 

اکنون من سپاهی به طرف مصرفرستادم تا اینکه در این قلمرو وایران نظم و امنیت برقرار کنند ولی فرصت نکردم سپاهی به یونان بفرستم تو باید این کاررا به انجام برسانی.

 

با یک ارتش نیرومند به یونان حمله کن و به یونانیان بفهمان که پادشاه ایران قادر است مرتکبین فجایع را تنبیه کند . توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه نده چون هر دوی آنان آفت پادشاهی هستند و بدون ترحم دروغگو را از خود دور بنما . هرگز عمال دیوان را بر مردم مسلط نکن و برای اینکه عمال دیوان بر مردم مسلط نشوند برای مالیات قانونی وضع کردم که تماس نخواهند داشت .

 

افسران و سربازان ارتش را راضی نگهدار و با آنها بد رفتاری نکن اگر با آنها بدرفتاری کنی آنها نخواهند توانست معامله متقابل کنند اما در میدان جنگ تلافی خواهند کرد ولو به قیمت کشته شدن خودشان باشد و تلافی آنها این طور خواهند بود که دست روی دست میگذارند و تسلیم می شوند تا اینکه وسیله شکست خوردن تو را فراهم نمایند .

 

امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند بخوانند و بنویسند تا اینکه فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر قدر که فهم و عقل آنان زیاد شود تو با اطمینان بیشتر می توانی سلطنت کنی.

 

. همواره حامی کیش یزدان پرستی باش اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش تو پیروی نمایند و پیوسته به خاطر داشته باش که هرکس باید آزاد باشد که از هر کیش که میل دارد پیروی نماید.

 

بعد از اینکه من زندگی را بدرود گفتم بدن من را بشوی و آنگاه کفنی را که خود فراهم کرده ام بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در قبر بگذار اما قبرم را که موجود است مسدود نکن تا هر زمان که می توانی وارد قبر شوی تا تابوت سنگی مرا ببینی و بفهمی که من پدر تو و پادشاهی مقتدر بودم و بر من بیست وپنج کشور سلطنت       می کردم ، مردم و تو نیز مثل من خواهی مرد زیرا سرنوشت آدمی این است که بمیرد خواه پادشاه  کشور باشد یا یک خار کن و هیچ کس در این جهان باقی نمی ماند .

 

اگر تو هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت را ببینی غرور و خود خواهی بر تو غلبه نخواهد کرد اما وقتی مرگ خود را نزدیک دیدی بگو قبر مرا مسدود نمایند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگاه دارد تا اینکه بتواند تابوت حاوی جسد تو را ببیند . زنهار ، زنهار هرگز هم مدعی هم قاضی نشو اگر هم از کسی ادعایی داری موافقت کن یک قاضی به یک طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار بدهد و رای صادر نماید زیرا کسی که مدعی است اگر قاضی هم باشد ظلم خواهد کرد .

 

هرگز از آباد کردن دست بر ندار زیرا اگر دست از آباد کردن برداری کشور تو رو به ویرانی خواهد گذاشت زیرا قاعده این است که وقتی کشور آباد نمی شود به طرف ویرانی می رود . در آباد کردن ، حفر قنات و احداث جاده و شهر سازی را در درجه اول اهمیت قرار بده .

 

عفو و سخاوت ، ولی عفو باید موقعی بکار بیفتد که کسی نسبت به تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو خطا را عفو کنی ظلم کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ا ی .

 بیش از این چیزی نمیگویم این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو در اینجا حاضر هستند ، کردم . تا اینکه بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس میکنم مرگم نزدیک شده است .

 

برگرفته از گروه روزنه

ارتقا پس از ۵سال

سلام

 با عرض پوزش به علت ارتقا سیستم امکان بروز رسانی بلاگ  مقدور نیست.

از فردا پس فردا می آیم.دوباره!

 

 

 

باختیم!!!!-قسمت دوم

سلام

اون شب که از استادیوم اومدم،قول دادم که حتما بازم در مورد اون روز نحس(البته برای من و سایر پرسپولیسی ها ) بنویسم .

البته یه کم دیر شد می دونم اما نکاتی هست که به نظر خودم جالبه.

اول از ساعت رفتن باید بگم که چون نتونستم از رسول بلیط بگیرم( برادر رسول مهندس زمین چمن  آزادی و معمولا برای من و مهدی-خواهرزادم بلیط می آره)مجبور شدیم ساعت ۱۴ انقلاب قرار بگذاریم خلاصه با ۳نفر دیگرشدیم ۵ نفر راه افتادیم اولش همهفکر می کردیم خیلی زود راه افتادیم اما وقتی رسیدیم به پارکینگ ورزشگاه خدا خدا کردیم که یه جای خوب گیرمون بیاد بشینیم

۲ قسمت شدیم یکسرسی رفتن بلیط بگیرن یکسری ما هم رفتیم  تا ماشین و پارک کنیم تا اینجاش خوب بود و مشکلی نداشتیم  البته یه کم هم شانس داشتیو چون اولا ریسک کردیم تو صف  پارکینگ های اولی که جلومون بود وانستادیم بعدشم تا واررد پارکینگ ۱۹ شدیم پشت ما فقط ۴-۵ ماشین اومد تو بعدش درب پارکینگ وبستن. ما هم خوشحال وخندان رفتیم که به تیم پیشرو که برا خرید بلیط رفته بودن بپیوندیم  که نابود شدیم تا تونستیم موبایلشون بگیریم. بالاخره توانستیم ار خان اول بگذریم و تماس برقرار کنیم 

اما ما که بلیط گرفته بودیم هیچ کس از ما طلب بلیط نکرد فقط روزناممون که برای فرار از آفتاب برداشته بودیم و به خاطر اینکه آتیش نزنیم ازمون گرفتن!!

و یه سرباز الکی یه دستی ه سرتا پای ما کشید تا با خودمون بمب و ... نبریم تو جاله که بدونید میوه هم نمی گذاشتن ببریم تو این و از بازی بایرن مونیخ یاد گرفته بودم.

خلاصه مودبانه در حالی که باتوماشون را به ما نشون می دادند خواهش کردن بریم بالا

 تا اینجا  مشکل خاصی نداشتیم اما وقتی وارد استادیوم شدیم با اولین و اصلی ترین مشکل برخوردیم که کجا بشینیم

با اینکه ۲ساعت مونده بود بازی شروع شه جای خوبی برای نشستن پیدا نکردیم و حداقل ۹۰هزار نفری تو استادیوم بودن.

 در حال فکر کردن بودیم که دیدیم همین یه ذره جایی هم که مونده داره پر میشه

پس تونستیم یه جایی برا خودمون بالای جای سنتی استقلالی ها  که الان میزبان سپاهانی ها بود  به زحمت برا ۵ نفر پیدا کنیم.

حساب کنید توی اون گرما اولین چیزی که ادم بهش فکر می کنه آبه

اما ای دل غافل  اگر یه شیر آب  درست هم پیدا می کردی باید کلاهت و می انداختی هوا چرا که اولا ادم ها مثل زنبورهای عسل دور شیر های آب تجمع کرده بودند . یکی تو کیسه پلاستیک برا دوستاش آب مبرد و حکم سقا را داشت یکی سرشو می گرفت زیر شیر  اون یکی هم پیرهنش و زیر شیر گرفته بود می چلوند .

با خودم فکر کردم بهتره اگر می خواهب آب بخورم الان یه لبی تر کنم و گرنه تا آخر بازی فرصت این کارو پیدا نمی کنم. به زحمت خودم و به یکی از شیر ها رسوندم ، اما یه دفعه خشکم زد از اون شیر های برنجی که سرشیرم نداشت و یه کمکی ازش آب می اومد. بالاخره تو اون گیر و دار فشار بقیه برا رسیدن به آب چشمام و بستم یه جرعه خوردم

و رفتیم به جایی که نشون کرده بودیم یه نفر فرستاده بودیم جای ما رو بگیره نشستیم.

 

از اینجاش خوندنی.

یکی الکی فحش می داد اون یکی هم با سیگار های پی در پی آدم و یا کمونیست های چینی می انداخت یه دفعه یکی دستت و می گرفت و بلند می کرد که موج و بگیر  من هاج و واج که کدام چی و بگیرم  که فهمیدم منظورش همون موج مکزیکی که از سال ۱۹۸۶ مکزیک تو استادیوم های فوتبال مد شده اما موجاش هم توفانی بود هم نا مرتب بالاخره  باید به بقیه چیزامون بیاد.

 هنوز موج نکرفته یه دفعه یکی ا زپشت هولت می دا و جلو عقب می کشید که اینم یه نوع تشویق اما من اسمش و نمی دونم شاید یه موج من دراوردی بود

 هر چی به ساعت نگاه می کردیم مگه وقت می گذشت تازه ۱۵:۱۵ شده بود کو تا ۱۶:۳۰ یه دفعه دیدم انگار داریم خنک میشیم  بابل رو که نگاه کردم اول فکر کردم بارون می آید اما دیدم آفتاب با نهایت مهربانی چشمات و در می آره. بعد که پشتم و نگاه کردم دیدم یکی از همون سقاها برا دوستاش تو نایلون فریزر آب اورده و از شانس ما فریزرش سوراخ بود!

و مجبور شدیم چند  دقیقه ای (۱۵-۲۰ دقیقه) حکم درخت و برا بقیه بازی کنیم و براشون سایه بندازیم.

تنها چیزی که بود شعار های پرسپولیسی ها که تمام استادیوم و پر کرده بودند با فریا هایی که سر می دادند به نظر من از بیکاری و نداشتن هیچ تفریح سخن  می گفتن  و از پتانسیل بالقوه برا کار که چه انرژی عظیمی را به راحتی از دست می دادیم  و به اینکه تو کارخونه ها و برا تولید استفاده کنیم تو ورزشگاه  سرکوب می کردیم اونم به بدترین حالت همراه با شکنجه !

اونم تو چه شرایطی که نه سرویس بهداشتی وجود داره نه هیچ اغذیه فروشی برا سیر ککردن و تجدید انرژی.

آدم بی اختیار یاد فیلم ها می افتاد که از مسابقات راگبی ، بیسبال و فوتبال خارجی ها پخش می کنه که چه امکاناتی دارن و ما کجا اونوقت ادعا می کنیم می خواهیم مسابقات جام ملت ها برگزار کنیم غافل از اینکه که یهتا ۲-۳ سال دیگه میزبانی مسابقتت لیگ  آسیا و مقدماتی آسیا رو هم بهمون نمی دن!

که ناگهان اسکور برد ورزشگاه شروع کرد عکس از مناظر دیدنی دنیا پخش کرد تا دل تماشاچی ها رو که غالبشون حتی تا قم هم نمی توانستن برن و بیشتر بسوزونه ، بعدشم نوبت فوتبالیست ها رسید و ئر آخر هم یه کلیپ از باشگاه پرسپولیس که گل های  لیگ و نشون می داد و مردم ابراز احساسات می کردن

به خصوص هنگام زدن گل به استقلال و نشون می داد.

کم کم بازیکن ها اومدن و و بعدش اومدن برا گرم کردن  فعلا تا اینجا رو داشته باشید چون می دونم حوصل تون سر رفت و خیلی بلند شد.

ادامه دارد...


  مطالب مر تبط

پرسپولیس

باختیم

 

 

تغییر استراتژی

روزی مرد کوری روی پله‌های ساختمانی نشسته و کلاه و تابلویی را در کنار پایش قرار داده بودروی تابلو خوانده می شد:

من کور هستم لطفا کمک کنید .

 روزنامه نگارخلاقی از کنار او می گذشت نگاهی به او انداخت فقط چند سکه د ر داخل کلاه بود.او چند سکه داخل کلاه انداخت و بدون اینکه از مرد کور اجازه بگیرد تابلوی او را برداشت ان را برگرداند و اعلان دیگری روی ان نوشت و تابلو را کنار پای او گذاشت و انجا را ترک کرد. عصر انروز روز نامه نگار به ان محل برگشت و متوجه شد که کلاه مرد کور پر از سکه و اسکناس شده است مرد کور از صدای قدمهای او خبرنگار را شناخت و خواست اگر او همان کسی است که ان تابلو را نوشته بگوید ،که بر روی ان چه نوشته است؟

روزنامه نگار جواب داد:چیز خاض و مهمی نبود،من فقط نوشته شما را به شکل دیگری نوشتم و لبخندی زد و به راه خود ادامه داد. مرد کور هیچوقت ندانست که او چه نوشته است ولی روی تابلوی او خوانده می شد:

امروز بهار است، ولی من نمی توانم آنرا ببینم  !!!!!

 وقتی کارتان را نمی توانید پیش ببرید استراتژی خود را تغییر بدهید خواهید دید بهترینها ممکن خواهد شد باور داشته باشید هر تغییر بهترین چیز برای زندگی است.
حتی برای کوچکترین اعمالتان از دل،فکر،هوش و روحتان مایه بگذارید این رمز موفقیت است .... لبخند بزنید

باختیم!!!!!!!!!!

سلام

نمیدونم حالم خوبه یا بد

 الان تازه رسیدم خونه

اونم بعد از کلی علافی تو استادیوم آخرشم باختیم سر۳دقیقه

الان حوصله نوشتن ندارم اصلا

اما کلی چیزه که باید در رابطه با این بازی و کلا ورزش ایران و فوتبالش و امکانتش بنویسم

از مسائل اقتصادی تا فرهنگی و.....

حیف این ۱۰۰ هزار نفر!!

پی نوشت:۱

دیدار تیم های فوتبال پرسپولیس و سپاهان در مرحله نیمه نهایی رقابت های جام حذفی کشور با نتیجه 4 بر 1 به سود تیم سپاهان خاتمه یافت.