سلام این مطلب و ۲سال پیش تو روزنامه صبح اقتصاد نوشتم
اما هیچ وقت یادم نمیره وقتی هادی بهم زنگ زد و گفت ماریه تصادف کرده رو موتور نشسته بودم
زدم کنار و پرسیدم حالش چطوره گفت....
باور نکردم گفتم شوخی مسخره ایی کردی
و اما واقعیت داشت
چه روزهای خوبی باهم تو ابرار اقتصادی داشتیم
هنوزم چهره اش جلو چشمم که وقتی از اونجا استفائ دادم چه جوری گریه میکرد
هنوز یادمه که چقدر بهش اصرار کردم با ما بیاد گرگان سفر مطبوعاتی اما نیامد تا تو شیراز پرواز کنه
و از اعضاش بقیه راحتر زنگی کنن
انگار از اولم مال اینجا نبود
دلم براش خیلی تنگ شده کاش بیاد به خوام
کاش میتوانستم حداقل برم سر مزارش
حیف که جراحی کردم و مجبورم استراحت کنم
چه عمل بی موقعی
|
ماریه حیرانی در گذشت.
شنیدن این خبر برای من و همه کسانی که می شناختنش غیر قابل باور بود، صدای زنگ تلفن بود که به صدا در میآمد، از پشت خط صداهای حزنآلود بود که منتظر شنیدن خبری غیر از این بودند اما متاسفانه خبر واقعیت داشت، امید همه ناامید شده باید باور می کردیم که تولد و مرگ جز لاینفک زندگی است و برگهای دفتر زندگی در هر ورق خود خبرهای خوش و یا اخبارهای نا خوشایند با خود دارد.
آن روز قرعه دفتر به نام خبر ناخوشایند زده شده بود.
هر چند که وقتی داشتم این مطلب را مینوشتم هنوز باور این مساله برای من غیر ممکن بود اما واقعیت داشت چون جسم بیجان ماریه حیرانی زیر خاک آرمیده بود و من در شلوغی ذهنم دنبال واژهای می گشتم، اگر چه این مطلب باید دیروز چاپ می شد، اما شوک ناشی از این اتفاق کاملا گیجم کرده بود و به ناچار نوشتن این مطلب به امروز موکول شد.
ناگهان در ذهن آشفتهام به یاد 2 سال پیشافتادم وقتی که در شهریور ماه سال 82 نخستین بورس کالا با نام فلزات قدم به عرصه اقتصاد ایران گذاشت اخبار این نهاد نوپا در صفحات مختلف انعکاس می یافت در آن زمان با پیشنهادی که به محمود اشرفی سردبیر وقت ابرار اقتصادی دادیم، قرار شد همزمان با افزایش صفحات روزنامه، صفحه بورس کالا برای نخستین بار در بین صفحات اقتصادی جای برای خود باز کند در این میان قرار شد تحریریه اقدام به جذب نیرو کند و آنجا بود که از طریق یکی از دوستانم ازخانم "حیرانی" برای همکاری دعوت به کار کردم و از آنجا به بعد کاروی در عرضه مطبوعات اقتصادی، پس از حضور در روزنامههای ورزشی و باشگاه خبرنگاران آغاز شد.
و تا قبل از این اتفاق ادامه داشت البته شاید "ماریه" دیگر به ظاهر در بین ما حضور ندارد اما تاریخ مطبوعات و مقام کسانی که او را می شناختند فراموشش نمیکنند و یادش در قلب ما باقی خواهد ماند
آدمها خیلی پستن زود همه چیزو فراموش می کنن وقتی کامنتتون را تو وبلاگم دیدم از خودم بدم اومد که چرا سالگرد ماریه را فراموش کردم خیلی پستم
داغ دلم تازه شد وقتی که عکسشو دیدم و جرات نگاه کردن تو چشاشو که همیشه با آدم حرف می زد را نداشتم
منم وقتی که خبرش را شنیدم باور نمی کردم من از یوسف سلامی که به خانه مان زنگ زده بود ماجرا را متوجه شدم خیلی غم انگیز بود
روز خاکسپاریش رو هم که یکی از تلخ ترین روزهای زندگیم بود را هرگز فراموش نمی کنم
منم از دست دادن چنین همکار خوبی را به شما و به خانواده عزیزش و برادراش از جمله محمد تسلیت می گم.
باورتان نمی شود منم دیگه نتوانستم بروم پیشش جرات هم ندارم خونه شون تماس بگیرم اگه بشه در اولین فرصت می روم پیشش
salam man aida 2khtar khaleye mariye hastam va azaton tashakor mikonam ke hata be yadesh hastid man bad az margesh mordam che ghad khob mishod age kenaram bod man 15 salame va to hamin sen be andazeye ye 1 donya ghose daram age bedonid che hesi daram vaghti dostam migan ma ba 2khtar khalamon raftim biron va... va tanha arezom didaneshe hata to khab az inke hata axesho didam khosh hal shodam va azaton ye dnya motshakeram!