سلام امشب می خواستم چیزی ننویسم اما دلم نیامد یه چیز کوچولو جالب بگم و و زود بخوابم.
من اصولا به جز صفحه ها اقتصادی و ورزشی و سیاسی روزنامه مطلب دیگه نمی خوانم اما امروز داشتم صفحه های هم میهن و ورق می زدم٬ اونم پشت چراغ قرمز که یه مطلب از مسعود بهنود جوری میخکوبم کرد که تا وقت تمومش نکردم نتوانستم ازش دل بکنم .
مطلبش در مورد جریان مرگ فروغ فرخ زاد بود از هفته نامه ۴۰سال پیش بزرگمهر.
این مطلب اینقدر قشنگ بود که من فکر کردم همونجا بودم.
اگه یه کم دیگه مطلبش بلند تر بود وسط خیابون می شستم های های گریه می کردم.
اما این مطلب یه جور دیگه هم تکونم داد طوری که دیگه روم نمیشه بگم
روزنامه نگارم!
این و واقعا جدی می گم از خودم و مطلب هام حالم بهم خورد.
یه کم که فکر کردم حس کردم هدفم تو روزنامه نگاری گم کردم٬
باید یه تجدید نظر کامل بکنم. یا دیگه ننویسم یا درست بنویسم تا بعد
دیگه الان خیلی دیر شده کی می خواهد کله سحر بره پادگان. تازه بعدشم اگه بتونه بپیچونه و بره همایش اصل ۴۴ بورس !
تا بعد اینم یه درد دل شبانه بود.
خداحافظ
| |||||||||||||||
| |||||||||||||||
|
سلام
بی مقدمه باید بگم که .blogsky برای من یک چیز دیگه است آخه آقای مهندس چنگیزی که الان مدیر عامل این سایته از همکلاسی های دبیرستانم و دانشگاه با هم یه جا بودیم.
قبلا هم من تو این سایت یه صفحه داشتم که الان نمی دونم چی شده شاید دباره برگردونمش و توش بنویسم شایذ هم نه این وبسازم .البته امکان هم داره این یکی هم به مسیر قبلیه بره.