همیشه داد میزنند دانستن حق مردم است و از این شعار های قشنگ
آخه مگه من جزءمردم نستم که نباید بدانم
دانستن حق مردم آره اما به شرطی که من و تو منبع خبرش نباشیم
فقط زمانی حق مردم که ما شنونده باشیم
همین.
ودیگر هیچ
اما منم می خواهم بدونم
به هر قیمتی
می گه نمی خواهم بدونی
می گم باید بدونم
...
یاد ابوریحان بیرونی افتادم که دم مرگ سوال می کرد می گفت بدونم و بمیرم
یا ندونم و بمیرم؟
البته می دونم من کجا و ابوریحان کجا
***
من می خواهم بدونم
به هرحال یاد اون مثل افتادم که می گه مال آدم یه جا میره
ایمان هزار جا
****
گفتند خلایق که تویی یوسف ثانی
«تو خودت می دونی که چقدر حالش بده
زنم و می گم
آقا سرطان داره
نتونستم بیارم اینجا
اما خیلی دلش می خواست بیاد
بهش نگفتم، دکترا جوابش کردن
یعنی چه جوری بگم
به کی بگم به بچه هام
فقط به تو می گم چون خودت بهتر از من دونی
خودت به من و بچه هاش رحم کن...» *
این دیالوگ یه پیر مرد روستایی بود که بلند بلند داشت درددل می کرد
پیش خودم گفتم چه راحت داره حرف می زنه اصلا به این کار نداره کسی حرفش و بشنوه یا اشکش و ببینه
به خودم گفتم هر جای حرم مخصوص یه کاری یه جا برای کبوتر ها یه جا برا ی مریض ها و...
مثلا چند جای حرم برای گم شده ها دفتر گذاشته بودن تا برنداونجا و خانوادهاشون پیداشون کنن به شوخی به بابک و مهدی چند بار گفتم‹‹ برو بگو تو زندگی گم شدم چی کار کنم›› اما راستش این حرف دل خودم بود روم نمی شد بزنم
یعنی میشه یکی ما رو پیدا کنه یا یه جا درست کنن برم بگم من تو زندگی گم شدم
و بشینم تا یکی بیاد منو پیدا کنه .....
* مشهد- پشت پنجره فولاد
**پی نوشت ۱
عید همه مبارک و امید وارم سال خوبی باشه برای همه
*****پی نوشت آخر
امروز که محتاج تو ام جای تو خالی ست
فردا که می آیی به سراغم نفسی نیست
در من نفسی نیست ،نفسی نیست
در خانه کسی نیست....