گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

دنیای کودکی

پسرک دست مادرش و گرفته بود از کنار دکه روزنامه فروشی ردمی شد  

هوا دیگه از گرگ و میش گذشته بود کم کم داشت تاریکی شب همه جا را فرا می گرفت  

  

 اون با قدم های کوچکش از مادرش عقب می مونَد ،هر چند قدم سعی می کرد با یه گام اضافه خودش و به مادرش برسونه  

همین مساله سببب شده بود تا زود تر خسته شه  

مامان می دونی بزرگ شم می خواهم چه کاره شم؟  

نه پسرم  می خواهی چه کاره شی ؟ 

می خواه راننده اتوبوس شم 

راننده اتوبوس 

اره اما نه از این اتوبوس ها که باهش می ریم مسافرت  از این اتوبوس ها که باهاش می ریم خونه 

برا چی تو که قبلا می خواستی فوتبالیست شی نه  

فوتبال به درد نمی خوره اگر رانند ه اتوبوس شم  دیگه لازم نیست تو صف اتوبوس وایسم خیلی باحاله مگه  

 اینجا دیگه صدای مادر و پسر ونشنیدم اما دیدمشون که با عجله به سمت ایستگاه اتوبوس که اونور خیابون بود دویدند

ٍ