گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

دنیای کودکی

پسرک دست مادرش و گرفته بود از کنار دکه روزنامه فروشی ردمی شد  

هوا دیگه از گرگ و میش گذشته بود کم کم داشت تاریکی شب همه جا را فرا می گرفت  

  

 اون با قدم های کوچکش از مادرش عقب می مونَد ،هر چند قدم سعی می کرد با یه گام اضافه خودش و به مادرش برسونه  

همین مساله سببب شده بود تا زود تر خسته شه  

مامان می دونی بزرگ شم می خواهم چه کاره شم؟  

نه پسرم  می خواهی چه کاره شی ؟ 

می خواه راننده اتوبوس شم 

راننده اتوبوس 

اره اما نه از این اتوبوس ها که باهش می ریم مسافرت  از این اتوبوس ها که باهاش می ریم خونه 

برا چی تو که قبلا می خواستی فوتبالیست شی نه  

فوتبال به درد نمی خوره اگر رانند ه اتوبوس شم  دیگه لازم نیست تو صف اتوبوس وایسم خیلی باحاله مگه  

 اینجا دیگه صدای مادر و پسر ونشنیدم اما دیدمشون که با عجله به سمت ایستگاه اتوبوس که اونور خیابون بود دویدند

ٍ

دست های ترک خورده یک زن

چندی پیش به لطف سفرهای استانی آقای احمدی نژاد عازم دیار فارس شدیم تا از اقدامات  انجام شده  مصوبات دور اول سفر گزارش تهیه کنیم. 

در این سفر با اکثر وسایل حمل و نقلی سفر کردیم ابتدا باهوپیما رفتیم اصفهان.  

چشمتان روز بد نبیند که چند بار حضرت عزراییل اومدن استقبال ما و به شدت خواهان بردن ما به دیار باقی بودند که ما راضی نشدیم از برخورد بال هواپیما با زمین جلوگیری کردیم 

در ادامه سوار قطار شدیم تا آباده را با قطار تشریفات بریم و جز اولین آدمهایی باشیم که با قطار رفتیم اونجا  

القصه از اون جایی که جناب عزراییل دست از سر ما بر نمی داشت این بار برق قطار اتصالی کرد و تمام تلاش ها برای روشن نمودن کوپه ها بی نتیجه ماند. 

 درادامه برامون اتوبوس گرفتن تا بریم شهر به به شهر به  شیراز و...دردسرتون ندنم تو این ۵روز ۵ تا اتوبوس از دفاتر خدماتی برامون گرفتن که هرکدام به تیر بلا خوردن  

اولی موتور سوزوند  

دومی تسمه کولر پاره کرد  

سومی شیشه اش و تو راه زدند شکستند  

چهارمی رادیاتش مشکل پیدا کرد و

آخری هم وقتی رسوندمون فرودگاه شیراز یه چیز دیگه  شد که نفهمیدم  

اما از همه جالبتر تاخیر ۱۰ساعته ما برای رسیدن به تهران بود  

که به سختی بوداما رسیدیم 

 اما تمام سختی های این سفر  که تقریبا یک ماهی میشه  به کنار

دست های ترک خورده زن آتشگاهی را نمی تونم فراموش کنم که به خاطر سد زمینش زیر آب رفته بود و ساکت . ارام د رکنار چند روستایی باچشمانی معصوم ملتمسانه تیم  خبری را نگاه می کرد  تا کسی بتونه گره از مشکلاتش باز کنه  هزار افسوس که من فقط می تونستم میزبان نگاهش باشم  واین ژیام شو به استاندارمنتقل کنم و لاغیر . 

هرچند مطمئنم با اون جواب سر بالای اقای استاندار گرهی از مشگلاتش بازنمی شه

نامه ای از طرف....

امروز صبح که از خواب بیدار شدی، نگاهت می کردم، امیدوار بودم که با من حرف بزنی، حتی برای چند کلمه، نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد، از من تشکر کنی، اما متوجه شدم که خیلی مشغولی، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی، وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگویی: "سلام"، اما تو خیلی مشغول بودی، یک بار مجبور شدی منتظر شوی و برای مدت یک ربع ساعت کاری نداشتی جز آنکه روی یک صندلی بنشینی، بعد دیدمت که از جا پریدی، خیال کردم می خواهی چیزی به من بگویی، اما تو به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی

تمام روز با صبوری منتظرت بودم، با آن همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلاً وقت نداشتی با من حرف بزنی، متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی، شاید چون خجالت می کشیدی، سرت را به سوی من خم نکردی!!!تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری، بعد از انجام دادن چند کار، تلویزیون را روشن کردی، نمی دانم تلویزیون را دوست داری یا نه؟ در آن چیزهای زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری، باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی، شام خوردی و باز هم با من صحبتی نکردی

موقع خواب، فکر می کنم خیلی خسته بودی، بعد از آن که به اعضای خوانواده ات شب به خیر گفتی، به رختخواب رفتی و فوراً به خواب رفتی، نمی دانم که چرا به من شب به خیر نگفتی، اما اشکالی ندارد، آخر مگر صبح به من سلام کردی؟!هنگامی که به خواب رفتی، صورتت را که خسته تکرار یکنواختی های روزمره بود، را عاشقانه لمس کردم، چقدر مشتاقم که به تو بگویم چطور می توانی زندگی زیباتر و مفیدتر را تجربه کنی

احتمالاً متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام، من صبورم، بیش از آنچه تو فکرش را می کنی، حتی دلم می خواهد به تو یاد دهم که چطور با دیگران صبور باشی، من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم، منتظر یک سر تکان دادن، یک دعا، یک فکر یا گوشه ای از قلبت که به سوی من آید، خیلی سخت است که مکالمه ای یک طرفه داشته باشی، خوب، من باز هم سراسر پر از عشق منتظرت خواهم بود، به امید آنکه شاید فردا کمی هم به من وقت بدهی!آیا وقت داری که این نامه را برای دیگر عزیزانم بفرستی؟ اگر نه، عیبی ندارد، من می فهمم و سعی می کنم راه دیگری بیابم، من هرگز دست نخواهم کشید...   

                                        دوستت دارم،  روز خوبی داشته باشی 

                                                                             خدا

بی عنوان

شلاق نگاه مهربانانه ات را دوست دارم

و دستبند سنگین تعلقت

و حلقه تعهدت 

 همه و همه را دوست دارم.




رفعه کتی

حرف برا گفتن زیاد اما هر حرفی را هر وقتی نمیشه گفت

تنها می خواهم چند تا تک جمله بگم  همین

*به  هر سازی نباید رقصید

*حفظ قول  برای تغییر شرایط وگرنه تو شرایط عادی همه به گفته هاشون عمل می کنند

 *با قضا  و قدر نمیشه جنگید

*به اینکه خدا همیشه حواسش به ما هست ایمان دارم

 *واینکه اونقدر رحمان ورحیم هست که بازیگوشی های ما را لحاظ نکنه

*و در آخر اینکه این بار برعکس ۲ پست قبلی(بیانیه) که بنا به دلایلی تکذیب کردم این بار با خوشحالی تایید  می کنم

بله درسته شایعه هم نیست


پی نوشت*

دیروز یه سر به نمایشگاه مطبوعات زدم

میشه اسمش و گذاشت جایی برای لرزیدن

جای برخی غرفه ها خالی بود و  استقبال هنوز چشمگیر نبود

شاید فردا که بیشتر چرخیدم یه پست مفصل در این باره بنویسم


تولدش مبارک

۴ -۵ سال پیش یه گروه تو روزنامه ابرار اقتصادی کار می کردیم که همه متولد ماه آبان بودیم  

از اول آبان با تولد ماریه شروع میشد تا دهم 

امروز اول آبان  اما ماریه بین ما نیست   تا تولدش و تبریک بگم 

بعضی وقت ها آدم ها زود تر از اینکه ما فکرش و کنیم از پیش ما میرند ....  

همیشه این جمله  وقتی داشتم از ابرار می رفتم یادمه  که وقتی دیدم چشماش قرمز ه و داره گریه میکنه گفتم  : نمیرم که بمیرم  

باز همدیگر و می بینیم 

 تولدت مبارک ماریه 

روحش شاد 

بیانیه

تکذیب می کنم  

من هر چیزی که هست را تکذیب می کنم  

از زندگی گرقته تا خوشحالی  

از غم تا قصه  

هیچ چیزی وجود نداره  

حتی شنیدن دیدن حرف زدن و حس های پنجگانه را با حس ششم تکذیب می کنم   

وسلام