گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

پیغام گیر تلفن

با وجود داشتن ادبیات غنی فارسی چرا پیغام گیر تلفن ما باید جملاتی انگلیسی و یا کلماتی کلیشه ای را تحویل تلفن زننده بدهد. .

یکی از دوست خود که شاعری طنزپرداز است درخواست کرده بود برایش یک دوبیتی بسازد تا روی دستگاه پیغام گیر ضبط کند، ایشان هم این شعر را ساختند:

                  شرمنده از آنم که نباشم به سرایم / تا با تو سلامی و علیکی بنمایم

               گر لطف کنی نمره و پیغام گذاری / پاسخ دهم ای دوست به محضی که بیایم


اما کار به همینجا خاتمه پیدا نمی کند. درخواست دوست، راهنمای ذهن شاعر میشود که سری بزند به خانه شعرای پیشین و بیاندیشد که اگر حافظ و خیام و فردوسی و دیگران در عصر "انسرینگ ماشین" زندگی میکردند، چه کلامی روی دستگاه تلفن خود می گذاشتند.

                                                         
                                                     در منزل حافظ

         رفته ام بیرون من از کاشانه خود غم مخور / تا مگر بینم رخ جانانه خود غم مخور

               بشنوی پاسخ زحافظ گر که بگذاری پیام / آن زمان کو بازگردد خانه خود غم مخور
                                                  
                                              در منزل سعدی

از آواز دل انگیز تو مستم / نباشم خانه و شرمنده هستم

به پیغام تو خواهم گفت پاسخ / فلک گر فرصتی دادی به دستم


در منزل خیام

این چرخ فلک عمر مرا داد به باد / ممنون توام که کرده ای از من یاد

رفتم سر کوچه منزل کوزه فروش / آیم چو به خانه پاسخت خواهم داد


در منزل فردوسی

نمی باشم امروز اندر سرای / که رسم ادب را بیارم بجای

به پیغامت ای دوست گویم جواب / چو فردا برآید بلند آفتاب


در منزل مولانا

بهر سماع از خانه ام رفتم برون رقصان شوم / شوری برانگیزم به پا خندان شوم شادان شوم

می گو به من پیغام خود هم نمره و هم نام خود / فردا تو را پاسخ دهم جان تو را قربان شوم



در منزل منوچهری دامغانی

از شرم به رنگ باده باشد رویم / در خانه نباشم که سلامی گویم

بگذاری اگر پیام پاسخ دهمت / زان پیش که همچو برف گردد مویم
 


در منزل باباطاهر عریان

تیلیفون کِرده ای جانم فدایت / الهی مو به قربونِ صدایت

چو از صحرا بیایم نازنینم / فرستم پاسخی از دل برایت

منبع:http://jockali.blogfa.com

گربه ای مرگ!

 

در آمریکا گربه ای اهلی که در یک خانه ویژه نگهداری از بیماران سالمند زندگی میکند، لقب عزرائیل گرفته است، زیرا بنظر میرسد وقتی مرگی در پیش است، قادر است آن را پیش بینی و حسّ کند. پزشکان و پرستاران این خانه مراقبت های درمانی و توانمندی، که در ایالت رود آیلند در شمال شرقی آمریکا قرار دارد، میگویند، اسکار، گربه دوساله آنها، پیش از مرگ بیش از بیست و پنج نفر از بیماران، به کنار بستر آنان رفته بود و با آنان وقت صرف میکرد.  دکتر دیوید دوسا، که از بیماران سالمندی مراقبت میکند که در آخرین مراحل زندگی قرار دارند، داستان این گربه را در شماره پنجشنبه Journal of Medicine چاپ کرد که یک مجله معتبر پزشکی و علمی است.  اسکار همه روزه ضمن عبور از راهروهای خانه سالمندان، به بیماران نیز نگاهی میاندازد و رد میشود. اما وقتی در مقابل تخت یک بیمار مکث میکند و بعد همانجا میماند، کادر درمانی میداند که آخرین مراحل زندگی آن بیمار فرا رسیده است و معمولا این پیش بینی نیز حقیقت پیدا کرده است.  گرچه دلیلی مستند و علمی در مورد توانائی گربه ها برای پیش بینی مرگ وجود ندارد، اما دکتر دوسا معتقد است اسکار از یک توانائی غیر عادی و غیر طبیعی برخوردار است. دیگران میگویند احتمالا اسکار شامّه ای دارد که می تواند بوی ناشی از  تغییرات بیولوژیک منجر به مرگ را تشخیص بدهد

تعریف کاربردی بازاریابی

در دانشگاه استنفورد، استاد در حال شرح دادن مفهموم بازاریابی به دانشجویان خود بود

 

 

  شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و می گین :"

 

من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"،

 

به این میگن بازاریابی مستقیم

 

شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره، به شما اشاره می کنه و می گه:" اون پسر ثروتمندیه، باهاش ازدواج کن"،

 

به این میگن تبلیغات

 

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"،

 

به این میگن بازاریابی تلفنی

 

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین: " در هر حال، من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج می کنی؟"،

 

به این میگن روابط عمومی

 

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه: "شما پسر ثروتمندی هستی، با من ازدواج می کنی؟ " ،

 

 به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری

 

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"، بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه،

 

به این میگن پس زدگی توسط مشتری

 

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، بلافاصله میرین پیشش و می گین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن" و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه،

 

 به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا

 

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، ولی قبل از این که حرفی بزنین، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"

 

به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا

 

شما در یک مهمانی، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد، ولی قبل از این که بگین: "من پسر ثروتمندی هستم، با من ازدواج کن"، همسرتون پیداش میشه،

 

به این میگن منع ورود به بازار

 

برگرفته از گروه  iran mba

بدون شرح!


  

  قبلا عکس بود الان لینکش رفته ببخشیید

استدلال منطقی

 
همه دانشمندان میمیرند و به بهشت میروند. آنها تصمیم میگیرند که قایم باشک بازی کنند. از بخت بد اینشتین اولین کسی است که باید چشم بگذارد. او باید تا 100 بشمرد و سپس شروع به گشتن کند. همه شروع به قایم شدن میکنند به جز نیوتن .
 
 
نیوتن فقط یک مربع یک متری روی زمین می کشد و داخل آن روبروی اینشتین می ایستد. اینشتین میشمرد :
1 2 3 - ............ . 97 98 99- 100
او چشمانش را باز می کند و میبیند که نیوتن روبروی او ایستاده است.
اینشتین بلا فاصله میگوید:  " سوک سوک نیوتن ". نیوتن انکار میکند و می گوید نیوتن سوک سوک نشده است . او ادعا میکند که نیوتن نیست .  تمام دانشمندان بیرون میآیند تا ببینند چگونه او ثابت میکند که نیوتن نیست.
نیوتن میگوید:  " من در یک مربع یه مساحت یک متر مربع ایستادهام... این باعث میشود که من بشوم نیوتن بر متر مربع... چون یک نیوتن بر متر مربع معادل یک پاسکال است ، پس من پاسکال هستم ، پس"سوک سوک پاسکال

اگر عمر دوباره داشتم

 

دان هرالد (Don Herold) کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى در سال 1889 در ایندیانا متولد شد و در سال 1966 از جهان رفت. دان هرالد داراى تالیفات زیادى است اما قطعه کوتاهش «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف کرد. بخوانید:

 

 

 

"البته آب ریخته را نتوان به کوزه باز گرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد.

 

اگر عمر دوباره داشتم مى کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم. همه چیز را آسان مى گرفتم. از آنچه در عمر اولم بودم ابله تر مى شدم. فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى گرفتم. اهمیت کمترى به بهداشت مى دادم. به مسافرت بیشتر مى رفتم. از کوههاى بیشترى بالا مى رفتم و در رودخانه هاى بیشترى شنا مى کردم. بستنى بیشتر مى خوردم و اسفناج کمتر. مشکلات واقعى بیشترى مى داشتم و مشکلات واهى کمترى. آخر، ببینید، من از آن آدمهایى بوده ام که بسیار مُحتاطانه و خیلى عاقلانه زندگى کرده ام، ساعت به ساعت، روز به روز. اوه، البته منهم لحظاتِ سرخوشى داشته ام. اما اگر عمر دوباره داشتم از این لحظاتِ خوشى بیشتر مى داشتم. من هرگز جایى بدون یک دَماسنج، یک شیشه داروى قرقره، یک پالتوى بارانى و یک چتر نجات نمى روم. اگر عمر دوباره داشتم، سبک تر سفر مى کردم.

 

اگر عمر دوباره داشتم، وقتِ بهار زودتر پا برهنه راه مى رفتم و وقتِ خزان دیرتر به این لذت خاتمه مى دادم. از مدرسه بیشتر جیم مى شدم. گلوله هاى کاغذى بیشترى به معلم هایم پرتاب مى کردم. سگ هاى بیشترى به خانه مى آوردم. دیرتر به رختخواب مى رفتم و مى خوابیدم. بیشتر عاشق مى شدم. به ماهیگیرى بیشتر مى رفتم. پایکوبى و دست افشانى بیشتر مى کردم. سوار چرخ و فلک بیشتر مى شدم. به سیرک بیشتر مى رفتم.

 

در روزگارى که تقریباً همگان وقت و عمرشان را وقفِ بررسى وخامت اوضاع مى کنند، من بر پا مى شدم و به ستایش سهل و آسان تر گرفتن اوضاع مى پرداختم. زیرا من با ویل دورانت موافقم که مى گوید: "شادى از خرد عاقل تر است".

 

اگر عمر دوباره داشتم، گْلِ مینا از چمنزارها بیشتر مى چیدم

 

کار جدید!

سلام ا

امروز یکم بهترم

شاید به خاطر پیدا کردن یه کار جدیده.

نمیدونم

آخ یادم رفت بگم

چند روزی رفتم یه محل جدید برای کار کردن.

آدم های متفاوتی کار کردن و تجربه کردم

البته هنوز اسم همه رو یا نگرفتم

اما با آقایان  ابراهیمی، امامی، سیاح و سرافرازی همکار شدم

در ضمن خانمها افشار،رفعتی و علیقلی هم اونجا هستند. اگر هم کس دیگری هم هست، که

 هست، من هنوز با هاشون آشنا نشدم.

هر چند با یاسر سیاح و خانم علیقلی تو جهان صنعت و با آقای سر افرازی تو گسترش

 صنعت یه جورایی همکار بودم.

اینم عکس صفحه اولش دیگه.

 آره رفتم  ایران ....

یه محیط کار کاملا جدید و متفاوته