گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

کارنامه

شاید به خاطر تلخی حقیقته، نمی دونم

به خاطر سختی زنگیه -فکر نکنم

به کسی نگی اما...به روی خودم نمی آرم

امتحانه،مسابقه است، باشه هر چی می خواهی اسمشو بگذار

نمی دونم شمول گندم از گندم بروید ،جو ز جو شدم

یا از کوزه همان برون تراود که در اوست

این کارنامه گذشته منه

هر چی که می بینی با همه زشتی ها و خوبی هاش

شالوده منه ، من!

چیزی که خودم ساختم

پس خود کرده را تدبیر نیست

اما حتی رسم معادله توان سه هم نقطه عطف داره

مطمئنم من گذشته ،با من آینده یه فرق هایی داره

اونم نقطه عطفشه

 

آب

تشنه ام اما ساقی با قطره چکان به من آب می دهد 

تازه آنقدر آب نمی دهد که  سیراب شوم و عطشم فروکش کند

فقط آنقدر آب می دهد که نمیرم

می خواهد برای آینده زنده نگهم دارد

اضداد

«راستی در هوای خالی اضداد حال و روز نگفتنی دارم هم نمی دانم از چه دلتنگم هم نمی دانم از چه خوشحالم» *

..

 مثل رود شدم

گاهی زلالم ُ،گاهی گل آلود

گاهی آرام و گاهی خروشانم.

مثل سروم  امادر نهایت سبزی ،زردم

و در نهایت راست قامتی ،خاک نشین.

همچون کویرم، سوزان ،سوزان

هرچه آب می نوشم ،بیشتر می سوزم و قاچ قاچ می شوم

هیچ چیزی آتش درونم را تسلی نمی دهد

گویی آب به شوره زار می ریزم.

می نویسم،مثنوی هفتاد من هم می نویسم

اما هیچ اثری باقی نمی ماند

انگار کاغذ رنگ را می بلعد یا که جوهر خودکارم بنزینی است!

هرچه بیشتر کمتر باقی می ماند.

راه می رومَ،هروله می‌کنم 

 می دوم،به هیچ کجا نمی رسم که هیچ

درجا می زنم ، نه دورتر می شوم.

می نشینم ، می خوابم کسی به بالینم نمی آید

نه می آید...؟


* بخشی از ترانه کاست عشق است ، زنده یاد ناصر عبدالهی و پرویز پرستویی

چقدر تنهایم

بزرگ بود و از اهالی امروز بود

و با تمام افق های ناز نسبت داشت

 و لحن آب و زمین را چه خوب می فهمید

 صدایش به شکل حزن پریشان واقعیت بود

 و پلکهایش مسیر نبض عناصر را به ما نشان داد .

 و دست هاش هوای صاف سخاوت را ورق زد و مهربانی را به سمت ما کوچاند .

 به شکل خلوت خود بود و عاشقانه ترین انحنای وقت خویش را بر آینه تفسیر کرد و او به شیوه ی باران پر از طراوت تکرار بود و او به سبک درختان میان عافیت نور منتشر می شد .

همیشه کودکی باد را صدا می کرد .

همیشه رشته صحبت را به چفت آب گره می زد.

برای ما یک شب سجود بر محبت را چنان صریح ادا کرد که ما به عاطفه سطح خاک دست کشیدیم و مثل لهجه ی یک سطل آب تازه شدیم

و بارها دیدیم که با چقدر سبد برای چیدن یک خوشه بشارت رفت و نشد که روبروی وضوح کبوتران بنشیند

 و رفت تا لب صبح و پشت حوصله نورها دراز کشید .

هیچ کس فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها برای خوردن یک سیب چقدر تنها ماندیم ...

۷ نکته!

چند وقت بود هم تنبلی م یکردم هم سرم شلوغ بود هم

نه بگذار از اول بگم

۱- تو روزنامه قرار شد برای روز صنعت و معدن یه ویژه نامه چاپ کنیم که من قبول کردم این کار و بکنم

بعد هم چاپ شد

البته همین جا باید بگم که دوستام خیلی کمکم کردن تا اون ویژه نامه چاپ شد این هم عکسشو لینکش

 

ویژه نامه روز صنعت ومعدن ایران


375234.jpg

 

البته تو این ویژه نامه نرگس ِِ،بابک، نجمه ،الهام ،سمیه، مریم، افسانه، آزاده، مهدی ،سیاوش ،رضا ،مهناز،فرشته،آذر،محبوبه،زهرا و محمد کمکم کردن( با احترامی که برای همه  دوستان قائلم ببخشید با اسم کوچک ازشون تشکر کردم)

۲-یه جراحی بینی کردم البته نه برای کوچک شدنش بلکه برای اینکه عینکم و بردارم و چشمام و لازک کردم پس یه چند وقتی نمی تونستم پای این یارانه بشینم و به جاش دیگه -البته امیدوارم - عینک نزنم

 ام اچند تا موضوع هم می خواستم بیان کنم که به نظرم بد نبود

یکی اینکه همه به ادم میگن تو حق داری اما قدرت انتخاب نداری

یعنی چی

یعنی تو میتونی توانتخابات شرکت کنی اما نه اونهایی که خودت می خواهی که

بلکه به اونهایی که گفتن باید رای بدی ( وی خدا سیاسی نوشتم خدایا من و ببخش)

حالا همین مساله رو بگیر به هر چی دوست داری تعمیم بده پس این نشون می ده همه چی تو این دنیا مجازی

اما خدا به تو حق انتخاب می ده قدرت اختیارم هم میده  اجازه می ده  هر کاری رو که دوست داری انجام بدی اما تبعاتش با خودته اما آدمها نمی گذارن کاری کنی که بعد بخواهی بابتش پاسخگو باشی

۴- بعضی وقتها عادت داریم برای کارهای کوچیک از ابزارهای بزرگ استفاده کنیم ( ربطی به حکم حکومتی که برای تمدید سرپرست وزارت اقتصاد نداره!)

۵- نمی دونم چرا عادت کردیم  وقتی به جایی می رسیم همه چی رو تخریب کنیم  برام واقعا سوال که پهلوی پدر و پسر هیچ خدمتی به این کشور نکردن و هر چی بوده خیانت ؟!

 این موضوع  برام قابل درک نیست ( پس کسی اگر در مورد این مساله اطلاعاتی داره به من بگه من خوشحال میشم)

۶-البته شاید یه جور هایی ادامه ۱ است اما واقعا تو این دنیا هیچی بهتر از دوست نمی تونه کمک ادم کنه

چرا که واقعا من این موضوع را یک بار دیگه درک کرم باز هم از همه دوستانم که بی منت کمکم کردن ممنونم امید وارم بتونم جبران کنم

۷- از هم کسانی که تو این مدت کمتر بهشون سر زدم یا نزدم عذر خواهی می کنم امید وارم زودتر به حالت عادی برگردم

البته یه کم هم تقصیر روزنامه است که بلاگ هارا فیلتر کرده و باید حتما از خونه اینترنت بازی کنم

 

ملا نصرالدین همیشه اشتباه می‌کرد!


 ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. تا اینکه مرد مهربانی از راه رسید و از اینکه ملا نصرالدین را آنطور دست می‌انداختند٬ ناراحت شد. در گوشه میدان به سراغش رفت و گفت: هر وقت دو سکه به تو نشان دادند٬ سکه طلا را بردار. اینطوری هم پول بیشتری گیرت می‌آید و هم دیگر دستت نمی‌اندازند. ملا نصرالدین پاسخ داد: ظاهراً حق با شماست٬ اما اگر سکه طلا را بردارم٬ دیگر مردم به من پول نمی‌دهند تا ثابت کنند که من احمق تر از آن‌هایم. شما نمی‌دانید تا حالا با این کلک چقدر پول گیر آورده‌ام.

 شرح حکایت 1 (دیدگاه بازاریابی استراتژیک)

ملا نصرالدین با بهره‌گیری از استراتژی ترکیبی بازاریابی، قیمت کم‌تر و ترویج، کسب و کار «گدایی» خود را رونق می‌بخشد.

او از یک طرف هزینه کمتری به مردم تحمیل می‌کند و از طرف دیگر مردم را تشویق می‌کند که به او پول بدهند .
«اگر کاری که می کنی٬ هوشمندانه باشد٬ هیچ اشکالی ندارد که تو را احمق بدانند.»

شرح حکایت 2 (دیدگاه سیستمی اجتماعی)

ملا نصرالدین درک درستی از باورهای اجتماعی مردم داشته است.

 او به خوبی می دانسته که گداها از نظر مردم آدم های احمقی هستند. او می دانسته که مردم، گدایی یعنی از دست رنج دیگران نان خوردن را دوست ندارند و تحقیر می کنند. در واقع ملانصرالدین با تایید باور مردم به شیوه خود، فرصت دریافت پولی را بدست می آورده است.

 «اگر بتوانی باورهای مردم را تایید کنی آنها احتمالا به تو کمک خواهند کرد.»

***

 منبع گروه روزنه

 

 

بازگشت به دهه ۶۰

شاید خیلی از ماها اقتصاد و مشکلات دهه ۶۰ را فقط تو فیلم ها دیدیم و تو کتاب ها خوندیم یا ازبزرگترامون شنیدم  که تو آن سالها مردم پس از یک انقالاب سیاسی ،تازه وارد یک جنگ بیرونی شده بودند و هنوز در گیر و دار تشکیل حکومت بودند .و هر روز یکی از مسولان به جرم خیانت و ارتباط با بیگانگان به اصطلاح پاکسازی می شدند .در  همین بی سر وسامانی سیاسی بودکه یک هرج و مرج اقتصادی سراسر کشور را فرا گرفت و مردم همچون قحطی زدگان هر کالای که گیرشون می اومد را می خریدند و تو خونشون ذخیره می کردند،از ترس اینکه شاید فردا نباشه تا بخرند. و کاری به این نداشتند که لازم دارند  یا نه.!!

بعد یه مدت یک گروه فرصت طلب دیدند این می تونه برای اونها یک کار پر درآمد باشه کالاهای اساسی مردم رو انبار می کردند ، تاگرون تر بفروشند.

حالا این کالا ها از یخچال و بخاری گرفته تا مایع ظرفشویی و صابون،خمیردندان، گندم ،برنج و حبوبات و.... هر چی که می تونست انبار بشه . اون موقع  فتوای امام خمینی هم که از محبوبیت  زیادی برخوردار بود کار ساز نشد و کار به رفتار قهری کشید و انبار ها را با حکم قضایی باز می کردند واجناس و به مردم با نرخ مصوب می فروختند .

کوپونیسم هم به نوعی ههمون موقع ها تخمش تو جامعه کاشته شد و مردم عادت کردند چه دارا چه ندارا یه چیزی، از دولت بکنن.

اتفاقاتی که این روزها تو مسایل سیاسی و اقتصادی در حال رخ دادن، تداعی کننده همون جریاناته ،به طوری که سهمیه بندی بنزین ،توزیع سهام عدالت به نوعی همون فرزند تکامل یافته کوپن هستند. فقط با کمی تغییر و تحول تو اجرا وتغییر و تحولات سیاسی و عزل و نصب های چکشی و می تونه تداعی کننده همون پاکسازی ها باشه وبا کمی تعدیل. و اما نکته آخر مشکلات اقتصادی و نایاب شدن کالاهای اساسی مردم که تو این چند وقته به کرات دیده شده و نمونه های عینیش پودر شوینده ،برنج و این آخر هم گرانی و نایابی قند وشکر و چای و ماکارونی به عنوان کالاهی اساسی هستن که  مصداق بارزش وچند روز پیش تو فروشگاه شهروند دیدم ، مردم مثل قحطی زده ها قفسه ها رو جارو می کردند هر چی گیرشون می اومد  تو سبدشون به زور جا می دادند

یکی شون ۲۰ ماکارونی بر می داشت

یکی مشت می کرد ۵ شیشه پاک کن می انداخت تو سبدش

اون یکی قفسه قند ها رو خای می کرد و ....

یه صحنه عجیبی بود کاش یه دورین بود فیلم برداری می کرد.

یاد حرف یکی از دوستام افتادم که برای عید رفته بودم پیشش ازش پرسیدم سهم چی بگیریم خوبه گفت نمی دونم اما امسال سال کالا ست ،هر چی می تونی پول هات و تبدیل به کالا یا زمین کن چون پول به شدت ارزشش واز دست می ده و نگهداشتنش توجیه نداره به سهم هم زیاد فکر نکن.

خدا آخر و عاقبت ما را به خیر کنه....

*پی نوشت

بهتون خواندن کتاب مزرعه حیوانات جرج اورول را اگر نخوندید به شدت توصیه می کنم 

اینم یه لینک دیگه همین کتاب    یک save target az بکنید و لذتش و ببرید.

پی نوشت ۲

از همه دوستان که این چند وقته علت دیر به روز کردنم و پرسیدن ممنونم و از همه بابت این تنبلی مضاعف عذر می خواهم.