گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق
گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

گفته ها و نگفته های امیر آشتیانی

مقام امن و می بیغش و رفیق شفیق *** گرت مدام میسر شود زهی توفیق

یادگاری

زن خیلی دیرش شده بود هیچ چاره ای جز اینکه این مسافت کوتاه و با ماشین بره نداشت

بالاخره دم پارک ایستاد و به ماشین های رهگذر که از تو خیابان رد می شدند مسیرش و می گفت

کسی سوارش نمی کرد

بالاخره یه ماشین پیکان قدیمی بوق زد و نگه داشت

آبجی راهی که تا میدون نیست

دیرم شده خیلی

ترافیک لعنتی دست از سر تهران بر نمی داره

تمام جاهای کیفش و گشت

فقط ۱۰۰ تومان پول داشت

-آقا ببخشید چقدر میشه؟

-۱۵۰ تومان آبجی

زن دوباره همه جای کیفش وگشت

دوباره و دوباره اما چیزی پیدا نمی کرد

-۱۰۰ تومان بیشتر خورده ندارم

-عیب نداره پول خرد زیاد دارم ، می دونید پسرم دیشب قلکش وشکسته و ما هم همه اش وریختیم تو داشتبرد ، حالا حالا ها از ان پول خرد راحتم

این جمله انگار قلب زن و شکوند

حالا نمی شد بچه ات امشب قلکش و می شکست.

زن دیگه هیچ چاره ای نداشت دست کردتو گوشه کیفش و یک ۵۰ تومانی تا نخورده را برداشت

روش نوشته بود « عیدی پدر سال ۱۳۶۸»

اون آخرین عیدی بود که از پدر گرفته بود و از خرداد همون سال دیگه پدر نداشت.

این آخرین باری بود که به اون نگاه می کرد چون دیگه رسیده بود به میدون

۱۵۰ تومان و داد وسریع پیاده شد

-به آبجی ۱۵۰تومان که دیگه خرد

دیگه از این خرد تر هم مگه پیدا میشه، کاش همه مثل شما پول خرد نداشته باشن

زن سریع شروع به حرکت کرد وارد پیاده رو شد و هراسان به سمت کوچه رفت

دیگه کاملا در حال دویدن بود.

رسید به خونه کلید و انداخت تو در هول شده بود دیگه اونقدر قلبش تند می زد که اگر کسی از کنارش رد می شد می تونست صدای قلبش و بشنوه

نیمه های در چادرش و از سر انداخت

صدای ضعیف یه ناله می اومد

دوید و مادر و از روی تخت بلند کرد

همسایه راست گفته بود مادرش از روی تخت افتاده بود و برادرش خونه نبود

ا

 

 

نظرات 24 + ارسال نظر
علیرضا سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 12:31 http://2088.blogfa.com

محشر بود.چه خودت نوشته باشی یا کپی باشه احسنت داره.

نسرین سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 15:11

تو کار و زندگی نداری که نشستی تراژدی می نویسی تا اشک ما رو در بیاری

مهدی سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 15:57 http://avili1361.blogfa.com

امیر تو تراژدی هم که می نویسی قشنگ می نویسی
پارچه خواری حال کردی هوای بورس کالا رو داشته باش ( نیشخند )
ولی این قانون همیشه بوده باید برای حفظ چیز با ارزش به اندازه قیمتش هزینه پرداخت کنی

سارا سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 17:08 http://yalan.persianblog.ir

زیبا مثل احساس مادر وقت بدرقه فرزند....

نجمه سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 17:37 http://najmename.persianblog.ir

:( خوب شما که تا دم در دنبالش رفتی تو تاکسی یه ۵۰ توما نی میدادی به راننده که عیدی باباش از دستش نره...!!!

- این رسم زندگیه
وقتی پست و کوچیک میشه - آدم ها بیشتر اوج میگیرن و بزرگ میشن...


مهناز سه‌شنبه 3 اردیبهشت 1387 ساعت 23:29 http://mahnaz79.persianblog.ir

یاد عزیزان همیشه تو دل آدم می مونه حتی اگر از اونا یادگاری هم نمونده باشه.
خیلی عالی بود.
به ماهم سر بزن استاد.

بابک چهارشنبه 4 اردیبهشت 1387 ساعت 08:18 http://babak197.persianblog.ir

داستانک خوبی بود البته هنزو طولانی می نویسی ولی بد نیست توش عنصر شگفتی رو اگر بیشتر کنی بهتره! دادش قصه نویسم بودیو ما نمی دونستیم خوب شیرینیشو کی بخوریم؟

مهناز چهارشنبه 4 اردیبهشت 1387 ساعت 23:38 http://mahnaz79.persianblog.ir

بابک جان امیرو شیرنی دادن؟

امیر پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1387 ساعت 13:07 http://ayenehafkar.persianblog.ir

سلام
زیبا بود
مرسی که به وبلاگم اومدی و دعوت انتخاباتی منو قبول کردی.به امید پیروزی اصلاحات

سعید پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1387 ساعت 23:24 http://eslamibidgoli.blogfa.com

سلام. با اینکه دوست دارم داستان کوتاه ضربه داشته باشه از سادگی انتهای داستانت خیلی خوشم اومد. همین سادگیش برای من ضربه بود. مرسی.
یادداشت اردیبهشت من رو هم بخون. یک هدیه زیبا هم توش هست. مرسی.

رضا جمعه 6 اردیبهشت 1387 ساعت 01:12 http://ghapghara.blogfa.com

سلام امیر عزیز
۱-هر کسی برای لذت بردن سلیقه ای دارد و سلیقه زیبایی شناسی آدم ها را نمی توان تغییر داد ولی انصافا دایره زنگی به لحاظ ساختار سناریو و تدوین و کارگردانی جزو بهترین فیلم های سال ۸۶ است.من میدانم چرا خوشت نیامده چون فیلم خیلی معمولی و درباره زندگی روزمره بود و نتوانستی چیز درشتی از آن بیرون بکشی.
۲- من به شما تحلیل محتوا بدهکار نیستم بلکه تحلیل گفتمان بدهکارم.تفاوت این دو نوع تحلیل در این است که اولی کمی است و دومی کیفی.مرا ببخش که مشغله ام زیاد است و نمی توانم برایت آنرا تهیه کنم ولی در اولین فرصتی که حوصله داشته باشم برایت می نویسم.
۳-من سایه ای ندارم که وزنی داشته باشد و سنگینی اش شما را برنجاند.امیر عزیز، من به وبلاگت سر میزنم و از مطالبت استفاده می کنم ولی گاهی اوقات واقعا نظری ندارم و فقط کیف می کنم و می گذرم.
۴- این روز ها که می گذرد مشکلات زیادی دارم و باید به تنهایی با همه بجنگم، و تنهایی و خدا تنها چیز هایست که دارم.
۵-از خدا فقط درویشی و خرسندی برایت مسئلت دارم.

پویا جمعه 6 اردیبهشت 1387 ساعت 10:39 http://www.pdabirimehr.blogfa.com

بسیار زیبا بود .احسنت.ادامه بده.این شیوه بسیار تاثیر گذاره.

آذر جمعه 6 اردیبهشت 1387 ساعت 16:39 http://azarjazayeri.blogfa.com

دلم سوخت
نمی دونم چرا اما کاش این آدما اینطوری نبودن
کاش من بودم مجانی تا خونه می رسوندمش

جعفر تکبیری شنبه 7 اردیبهشت 1387 ساعت 10:02 http://divaneh.blogfa.com

چاکریم داش امیر... می گن آدما وقتی آخر عمرشون نزدیک می شه خیلی احساسی و رومانتیک می شن... حکایت کار ما شده.... راستی داستانت رو هم خوندم. ۲۰ بود...

روزنامه نگار شنبه 7 اردیبهشت 1387 ساعت 12:31 http://rooznamenegaram.blogfa.com

بابا قصه نویس
باز هم قصه بنویس

ببنم از تراوشات قلم مبارک بود یا از جایی کش رفتی؟
هر چی بود قشنگ بود
دست نویسنده اش درد نکنه

گلابتون شنبه 7 اردیبهشت 1387 ساعت 15:53 http://www.golabeton.blogfa.com

قشنگ بود ...
هم از ارزش شغلمون که خبرنگاری باشه و هم از ارزش پولمون هر روز کمتر و کمتر میشه .

نرگس یکشنبه 8 اردیبهشت 1387 ساعت 17:39 http://nniki.persianblog.ir

جالب و غم انگیز بود! ولی دوخط آخرش یه کم باهم تضاد داشت! اینکه مادرش رو از روی تخت بلند کرد! مگه مامانش از رو تخت نیفتاده بود؟؟!

امیر دوشنبه 9 اردیبهشت 1387 ساعت 15:20 http://ayenehafkar.persianblog.ir

سلام
رئیس من یه چند خطی سیاه مشقی نوشتم.بیا پیشم...

آزاده چهارشنبه 11 اردیبهشت 1387 ساعت 21:33

نمیدونم من چرا خوشم نیومد امیر !!!۱؟ همه تعریف کردن .
چون الان خوابیدی مجبورم شدم بیام اینجا ازت بپرسم :)

رضا جمعه 13 اردیبهشت 1387 ساعت 09:50 http://hoof.blogsky.com

سلام دوست عزیزم
هر چند دیر اما با اولین پستم تو سال 1387 به روزم.
امیدوارم منو فرموش نکرده باشین تو این 45 روزی که نبودم.

گیتی جمعه 13 اردیبهشت 1387 ساعت 17:58

سلام دوست عزیز حالت چطوره؟
راستی حاله دستت چطوره؟
عینکت رو شستی؟
به ما هم سری بزن

نجمه جمعه 13 اردیبهشت 1387 ساعت 19:49 http://najmename.persianblog.ir

به به به به ...
شعر قشنگی زیر لوگوی وبت نوشتی...
اثرات سفر و دیدار دوستان دیگه ؟..
رسیدن به خیر.:) حالا سوغاتی چی آوردی داداشی؟!!!...

متفکر شنبه 14 اردیبهشت 1387 ساعت 15:38 http://shirinasal.blogfa.com/

حالا دیگه سنگ بذر پاش رو به سینه میزنی
ای نون به نرخ روز خور

مهناز شنبه 21 اردیبهشت 1387 ساعت 23:38 http://mahnaz79.persianblog.ir

سلام
چرا اینقدر تنبل شدی ؟چی شوده؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد